• صفحه اصلی جیم
  • تخته سیاه جیم
  • انجمن جیم
  • آشنایی با سایت جیم
  • تماس با ما
  • جیم من
سه شنبه 30 بهمن 1397
جادوی کاغذی
قاب جادویی
جزرومــــد
پنجــــــره
جــــزیره
جارچــــی
جورواجـــیم
محـــــرمانه
پــــایان نامه
آنتـــــــــــن
جام و جنجال
جیم درشهر
خواندنی و دیدنی
فتوگالری
کمیک استریپ
صــــفحه 15
جا کتــــابی
جــــیم سین
صفحه اصلی آنتن
برو به شماره :
... 521522523 ...
آنتن
ماجرای اعتیاد جیم نویسان
امیرسعید صبا : سلام بر جیم خوانان عزیز. از جناب آقای حافظ پنهان نیست از شما چه پنهان که «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: با دوستان مروت با دشمنان مدارا» البته در این باره نظریات دیگری هم مطرح شده است، مثلا گفته‌‌اند آسایش جیم‌‌نویسی تفسیر این دو حرف است: یک چای قبل از مطلب، یک چای بعد از مطلب! کما اینکه متاسفانه درباره چای‌‌های بین مطلب حکمی صادر نشده است.
روی زمین چیزی برای دیدن ندارید
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است
سمانه صالحی : مردم! شهادت مردن نیست. تولد است. یک تولد بسیار زیبا. ...
برو به صفحه :
... 123 ...
امان از خسنگی
تابستونی که قراربود بترکونیم!
komeil : صبح حدود ساعت ۸ از خواب بیدار می‌شم. البته بعد از دوسه باری که هشدار گوشی زنگ زد. کسل و افسرده؛ انگار خواب فقط اندکی خستگی جسمم رو برطرف کرده و روحم رو فراموش کرده. سعی می‌کنم قبل از هرچیز گوشیم رو از شارژر جدا کنم و پیامها و شبکه‌های اجتماعی را چک کنم، شاید خبر مهمی چیزی دستگیرم شد. وسط چک کردن استوری‌های اینستاگرام، دوسه تا از بچه‌ها رو می‌بینم که انگار باهم هماهنگ کردن که این جمله رو بذارن: "این همون تابستونیه که قرار بود بترکونیم!" یاد جمله یکی از ترم بالاییا می‌افتم که روزای آخر امتحانا گفت: "این تابستون آخرین تابستونیه که آزادین و در اختیار خودتون. ازش لذت ببرین و ما رو هم دعا کنین!" وقتی تمام شبکه‌های اجتماعیم رو چک کردم، آخر سر یه نگاه هم به لیست کارایی که باید انجام میدادم می‌کنم. تقریبا امروز هم باید توی خونه می‌موندم. با خودم فکر می‌کنم این واقعن همون تابستونیه که میخواستیم بترکونیم؟ تا ظهر با همین فکرا مشغولم. اما بعد ناهار دیگه دووم نمیارم. از خونه میزنم بیرون. اولش هیچ هدف خاصی ندارم. اما بعد یه دوتا قرار با بچه‌ها میذارم، میرم تا مغازه رفیقم و یه چندکلامی باهم، هم‌صحبت میشیم، یه سری به چندتا کتاب‌فروشی می‌زنم تا بلکه یکی دوتا کتاب خوب بخرم و البته پیاده‌روی! یکی از تفریحات کم‌خرج و بذار بهتر بگم رایگان من! یاد شعر مولانا می‌افتم و خندم می‌گیره: "دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر..." البته مسئله خنده‌دارش اینه که نه من شیخم و نه توی دستم چراغی وجود داره. درست همون لحظه چیزی که توی دست منه یه ایستک استواییه. و خب شعر احتمالا وزنش بهم می‌ریخت اگه قرار بود باشه:" دی شیخ با ایستک..." توی خیابون قدم میزنم. سوار اتوبوس و مترو میشم. توی این تفریح مجانی کار من اینه که مردم رو ببینم، با تمام جزییاتشون. اونوقت میرم توی خیال خودم و برای هرکدوم داستانی میسازم. یکی از بهترین جاها برای اینکار خیابون‌های شلوغ اطراف حرمه و البته خود حرم؛ پر از زائر و مجاور، آدمایی با فرهنگای مختلف که همه دارن اطراف معنویت پروبال میزنن. بعد زیارت و نماز جماعت مغرب برمی‌گردم خونه. با خودم فکر‌می‌کنم اگر کارشناس شبکه سه من رو می‌دید تعریفش از گردشگری بهم می‌ریخت. عطر غذای مامان‌پز توی خونه پیچیده. بذار این نقطه پایان گردشگریمون باشه. امشب رو همینجا توی خونه خودمون کنار سفره شام اتراق می‌کنیم. حالا جسمم به شدت خسته است اما روحم شاد و سرحال؛ دقیقا برعکس صبح... این همون تابستونیه که قرار بود بترکونیم! ...
برو به صفحه :
... 123 ...
كليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه فرهنگی و هنری خراسان است