سیروس مقدم و محسن تنابنده در سری پنجم پایتخت تا جایی که میتوانستند به سریال خود آب بستند و گاهی این آب بستنها به قدری شدید بودند که حوصله هربینندهای را سر میبرد. دلیل آن هم شاید تصمیم تهیه کنندگان سریال بر اضافه کردن چهار قسمت جدید و خارج از برنامه به سریال بود. از آن جهت که میدانیم به همین سادگی حاضر نیستید، انتقاد به سریال محبوب خود را قبول کنید، نظر شما را به این سه قسمت از فصل پنجم جلب میکنم:
قسمت هفتم:
تا ابد در فرودگاه
در قسمت هفتم، یعنی آغاز سفر خانواده معمولی به سوی ترکیه، تقریبا هیچ اتفاقی موثر بر روند قصه رخ نداد. پیامی در گروه تلگرام علیآبادیها منتشر شد، نقی معمولی به یک زن چشمک زد و یک مرد قویهیکل میان هما و نقی نشست؛ همین! نه چیز جدیدی رخ داد و نه داستان جلو رفت. در فاصله دقایق 5 تا 25، اعضای خانواده در گوشه و کنار فرودگاه راه رفتند و حرف زدند و کمی شوخی کردند. اگر این زمان را با طول کل این قسمت -حدود 45 دقیقه- بسنجیم، میبینیم که تنها شاهد شوخیها و بامزگیهای بازیگران بودیم و اگر بینندههای بیخیال تماشا این قسمت میشدند، چیز خاصی را از دست نمیدادند.
قسمت هشتم:
هواپیما، ترکیه، اکشن
فرض کنید در یک مهمانی یا سفر، دوربین فیلمبرداری دست خواهر یا برادر کوچکتان بیفتد و او از هرچیزی فیلم بگیرد؛ این همان چیزیاست که در قسمت هشتم پایتخت رخ داد. با ورود خانواده معمولی به شهر آدانا، دوربین از مردم، مغازهها، کف خیابان، ماشینهای توی خیابان و حتی درختهای کنار خیابان فیلم گرفت. ساختمانهای کوتاه و بلند و موتورسواران و تبلیغات مبهم شهری هم از قلم نیفتادند. از دید تبلیغاتی، دقایق 38 تا 42 قسمت هشتم، تفاوت زیادی با آگهیهای بازرگانی وسط سریال نداشت! در فاصله دقایق 33 تا 35 نیز کارگردان، بینندگان را با بدنه هواپیما، جلوههای ویژه ضعیف و البته مردم داخل فرودگاه آشنا کرد. این قسمت به قدری کسلکننده بود که نویسندگان برای جذاب شدنش تصمیم گرفتند بابا پنجعلی را درون استخر بیندازند و البته ما را مطمئن کنند که دستشان خالیاست.
قسمت دوازدهم:
راه بروید و حرف بزنید
قسمت 12 را میشود فاجعه فصل پنجم دانست. بدون اغراق، با حذف شدن قسمت دوازدهم سریال، اتفاقی برای داستان نمیافتاد. با وجود شوخیهای اندک، این قسمت باز هم چنگی به دل نزد. 5 دقیقه ابتدای سریال، صرف بیدار شدن بازیگران در ساحل شد و باقیاش صرف پیادهروی و استراحت آنان میان پوشش گیاهی منطقه. راستش ما هم بعد از اتمام این قسمت، تنها چیزی که فهمیدیم، معنای ترکیب «اتلاف وقت» بود. درست وقتی خانواده معمولی قرار بود برای 45 دقیقه تنها خودشان را از ساحل به یک روستا جنگزده برسانند با خودمان گفتیم واقعا چرا باید راه رفتنهای نقی، ارسطو و رحمت برایمان جذاب باشد؟

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دیالوگ ها از زبان سازها

دونده هزارتو در خط پایان

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

هوای بارانی و مزه پرانی!

چیه این پنهون کاری؟

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

جارچی 532

هنوز امیدی هست

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

پسر پدرِ شجاع

مموری را از دست اینستاگرام و تلگرام نجات دهیم

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

ورود به جهان سفید لبنیات

پسر کو ندارد...
