شما رو نميدونم ولى زمان بچگى ما هر چيزى رو كه بزرگترها توى گوش هم مىگفتند و بهش مىخنديدند، ما بیشتر مشتاق بوديم ازش سر دربياريم ولى صلاح نبود رو با يه چشم غره و پشت چشم نازك كردن بهمون مىفهموندند و ما هم چون غنچههاى خوب و ناشكفته باغ زندگى بوديم، سكوت اختيار مىكرديم كه يه وقت نکند بچه با اين سنش دنبال حرفهاى ١٨+ است. كلا اين ١٨+ يا 16+ يا ١٢+ (نميدونم چرا هميشه اعداد زوج در اين زمينههاى خاك بر سرى استفاده ميشد) خيلى حرف بدى محسوب مىشد زمان ما؛ از اون حرف بدهايى كه علت علاقه ما به زود بزرگ شدن بود؛ خلاصه ما مراتب ترقى رو طى كرديم و تبديل به يك انسان ١٨+ شديم (از لحاظ سنى عرض ميكنم خدمتتون)؛ اما هنوزم كه هنوز بود نه تنها اتفاق خاصى در زندگيمون رخ نداد و از اون حرف در گوشىها كسى بهمون نگفت؛ بلكه بايد با ١٨+ سال سن، براى دستشويى رفتن از معلم پيشدانشگاهيمون اجازه مىگرفتيم؛ خلاصه در نسلِ برشته نزديك به سوخته ما، اين موضوع به يك دغدغه جدى تبديل شد؛ تا آنجا كه دوستان در فضاى مجازى اگه ميخواستند يه لينك، پركليك يا يه كانال پرمخاطب شود يا يه صفحه پرفالوئر، يه ١٨+ ميزدن تنگ ماجرا و علىالقاعده جواب مىگرفتن. تا اينكه دوستان در سينما هم انگشت كردند در اين نقطه ضعف تاريخى ما و تا مىديدند فيلم درنيومده و ستاره «برفوشِ» درست و حسابى هم نداره؛ سريع از قاعده «مثبت هجدهيزاسيون» استفاده مىكردند. حالا شايد اينجورى چندتا مخاطب بيشتر گير فيلم دوستان بياد اما چندتا سوال اين وسط بدجور ميزنه تو ذوق؛ مثلا اينكه مگه ارشاد مسئول مميزى و تعيين محدوديت سنى براى تماشاى فيلمها نيست؟ پس چرا شما اينبار خودتون، خودتون رو سانسور میکنید؟ آخه شما كه هميشه از اينكه نميذارند حرفتون به بقيه برسه و اينكه هى فيلمتون رو توى بازبينى، تكه و پاره مىكنند حرف مىزديد. چي شد يه دفعه؟
حالا مديونيد فكر كنيد خداى ناكرده اشارهاى به فيلم «لانتورى» دارم، كلى دارم ميگم، البته اگه هم اين فكر رو مىكنيد جا داره بگم آقاى عليرضا داودنژاد هم همين فكر رو ميكنه. ايشون كه خودش سابقه اعمال فن «مثبت هجدهيزاسيون» توى فيلمهاشون رو دارند، طى مصاحبهاى با ژست «اونجا كه شما درس مىخونديد ما معلم پرورشى بوديم»، گفتند كه اين كارها همهاش بهخاطره پول و فروش بيشتره.
حالا ما كه هيچ جاى پياز نيستيم، ولى ميشه توصيه كنيم به دوستان «لانتورى»مون كه اسم فيلم شما خودش تماشاگر جذبمیكنه. ديگه اين كارها لازم نيست واقعا. بازم هرجور صلاحه.

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دونده هزارتو در خط پایان

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

دیالوگ ها از زبان سازها

چیه این پنهون کاری؟

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

هوای بارانی و مزه پرانی!

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

هنوز امیدی هست

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

پسر پدرِ شجاع

جشنواره گلهای «ساشا ایلیچی» در روسیه

ورود به جهان سفید لبنیات

جارچی 532

پسر کو ندارد...
