شده بیآنکه مرتکب خطایی شوی مورد سوءظن و بازخواست قرار بگیری؟ حتی تا جایی که در ناخودآگاه حس کنی واقعا خطا کاری، فقط یک نگاه واحد برای قضاوت تو وجود داشته باشد و تو با تمام مشکلات باید این را هم تحمل کنی.
حالا این شده حکایت مردم استان من و اهالیاش، یا شاید منصفانه این است که بگوییم شده حکایت تمام مرزنشینان این دیار که به سبب محرومیت -از همه لحاظ- و به دلیل اعمال عدهای محدود، مهر قاچاق و قاچاقچی بر پیشانی همهی آنها زده شده. من به عنوان یک سیستانی از قیمت تریاک بی خبرم، از چگونگی رد و بدل کردن آن، از چگونه پولدار شدن از این طریق بی خبرم، سوالی توهینآمیز که عدهای پس از آنکه از قومیت ما آگاه میشوند میپرسند؛ شاید فقط از سر کنجکاوی. اما از قاچاق مواد مخدر فقط کسانی باخبرند که این عمل کثیف را مرتکب میشوند، بقیه مردم آن اقلیم از محرومیت میتوانند بگویند، از بی آبی خبر دارند، استنشاق ریز گرد و ابتلا به بیماریهای تنفسی را میدانند، گرمای بالای پنجاه درجه را هم و زیستن در آلودهترین شهر دنیا از لحاظ ذرات معلق در هوا را میتوانند خوب توضیح دهند.
ما میتوانیم با مثالهای فراوان بگوییم چگونه وقتی از یک در فقر و فلاکت میآید بعضی از ارزشها رنگ میبازند، آخر پدری که فرزندانش گرسنه منتظر او هستند از ارزشها نمیتواند سخنرانی کند. ما یک تجربه بزرگ و عجیب دیگر هم داریم، در بزرگترین استانِ یکی از گاز و نفت خیزترین کشورهای دنیا زندگی میکنیم و عمرمان در صفهای گرفتن کپسول گاز و گالن نفت به هدر رفت. این یک داستان تاریخی نیست، روایتی از زندگی روزمره اهالی یک گوشه کشور است، بله ما فقط میدانیم که قبل از اینکه طوفانهای 120 روزه که دیگر 200 روزه شدهاند آغاز شوند، آسمان به طرز اسرار آمیز و رعب آوری سرخ و خشمگین میشود و غرش میکند.
ما مردم از قیمت مواد مخدر خبر نداریم، اما با تمام وجود درک کردهایم چه بلای خانمانسوزی است اعتیاد، جوانهای زیادی را دیدهایم که از سر بیکاری و فقر و ناآگاهی اعتیاد گریبانگیرشان شده و خاک سیاه را بر سرشان ریخته و گوشهنشین خیابان یا خانه شدهاند.
البته این مسائل فقط مختص منطقه سیستان و بلوچستان نیست، تمام نقاط محروم از شرق تا غرب و جنوب با این معضلات و محرومیتها دسته و پنجه نرم میکنند، فقط جنس معضلات متفاوت است و فقط میتوان به این رویا دلخوش کرد که روزی در هیچ جای ایران مردم آرزو نداشته باشند که کاش حداقل امکانات برایشان فراهم میشد.

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دیالوگ ها از زبان سازها

دونده هزارتو در خط پایان

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

هوای بارانی و مزه پرانی!

چیه این پنهون کاری؟

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

پسر پدرِ شجاع

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

جارچی 532

هنوز امیدی هست

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

جشنواره گلهای «ساشا ایلیچی» در روسیه

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

ورود به جهان سفید لبنیات

مموری را از دست اینستاگرام و تلگرام نجات دهیم
