آن روز وقتی مصطفی از بیرون برگشت، خیلی دلش گرفته بود، با آن چشمهای همیشه درخشانش توی چشمهایم نگاه کرد و گفت: «ازش شکایت میکنم. نمیتوانم به سادگی از کنار آن حرفی که جلوی پسرم به من زد بگذرم. گفت من تروریستم. به حجاب و شخصیت من توهین کرد. اینها چیزی نیست که بتوانم نادیده بگیرم. نمیتوانم فحشهای رکیکاش را نشنیده بگیرم. علی! اگر روزی به زنهای مسلمان دیگر به خاطر حجابشان توهین شود من خودم را مقصر میدانم که سکوت کردم.» توی چشمهایش خیره شدم. ترسی نبود، مروه! مروه نازنین من! تصمیماش را گرفته بود. حقاش بود که شکایت کند.
شش سالی میشود که آمدهایم آلمان. «مروه» و پسرم آن روز بدون من به پارک رفته بودند که آن مردک روس آلمانیتبار «الکس وینز» آن الفاظ رکیک را به مروه گفت و مروه هم آن روز به من گفت که قصد دارد از او شکایت کند. من مخالفتی نکردم. اما چه کسی میتوانست حدس بزند در مملکت حقوق بشر، همسرم به خاطر شکایت معمولیاش، مقابل چشم همه، در دادگاهی که برای احقاق حق او تشکیل شده بود و مقابل قاضی پروندهای که قرار بود عدالت را اجرا کند، به خاطر دفاع از شرف و انسانیتاش به خاطر دفاع از حجابی که انتخاب خودش بود با هجده ضربه چاقو کشته شود... آن هم وقتی کودک سهماهمان را در درونش داشت و آن هم مقابل پسر کوچک سه سالهمان؛ مصطفی! چه جنایتی از این هولناکتر اتفاق افتاده بود که رسانههای آلمانی یک هفته تمام آن را نادیده گرفتند.
کاش میمُردم! آن لحظاتی که آن بیمار روانی که دادگاه به خاطر توهینش به مروه به پرداخت جریمه نقدی محکومش کرده بود مقابل پلیس و قاضی به همسر بیگناه من حمله کرد، من برای دفاع از مروه نازنیم به او هجوم بردم اما پلیس آلمان به سمتم شلیک کرد. درست مثل یک خواب ترسناک بود. مروه با هجده ضربه چاقو شهید شد، ضرباتی که به قلب انسانیت مینشست... من به بدترین شکل با ضربات چاقوی قاتل همسرم و نیز گلوله پلیس آلمان زخمی شدم... پسرم در بیمارستان روانی بستری شد و... همه چیز فرو ریخت. زندگیمان، آینده و همه باورهایم. مروه! مروه جان! مروه نازنین من! بعد از تو دیگر چه کسی میتواند ادعا کند که حقوق بشری وجود دارد؟! بعد از تو باید به بیانیه حقوق بشر خندید. باید این همه شعار توخالی را هو کرد...
شهید مروه شربینی در سال 1977 میلادی در شهر اسکندریه متولد شد. پدرش علی شربینی و مادرش لیلا شمس هر دو شیمیدان هستند. مروه در سال 1995 از کالج انگیسی دختران فارغالتحصیل شد. وی همچنین از سال 1992 تا 1999 عضو تیم ملی هندبال مصر بود. او که دکتر داروساز بود در سال 2003 به همراه همسرش به آلمان مهاجرت کرده و ابتدا در شهر برمن و از سال 2008 در شهر درسدن ساکن شدند. همسرش، الوی علی اوکاز، با بورس تحصیلی کشور مصر در رشته مهندسی ژنتیک تحصیل میکرد و جهت انجام پایاننامه دکترای خود همراه مروه به آلمان آمده بود. مروه در حادثهای بسیار تلخ که شرح آن گذشت در سال 2009 در آلمان به شهادت رسید و «شهیده حجاب» لقب گرفت.

طاقت فرسودگیام هیچ نیست

سوتیهای عجیب

پایتخت قلبها

آب بندی سیروس و محسن

شلنگ آب در پایتخت

کشششششدار و مریض

سندروم سریالسازی فستفودی

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

فتوچاپ 531

پیشنهادهایی برای کتاببازهای کتاب به دست

عاشق نشدی، طعنه مزن عشاق را!

دونده هزارتو در خط پایان

جارچی 531

تلگجیم 531

اندر احوالات مریدان و حرص دنیا

بخند و بترس

جیم و ناپایداری هوا

در تشریح مختصر رابطه پیچیده خشم با تصمیمهای مهم ما
