شروع به قصه گفتن کرد
مادر بزرگ
خود را به خواب زدم
تا کلاغ به خانهاش برسد
مریم اصلانی
***
تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی افزون نشوی
من عاقلم ار تو لیلی جان بینی
دیوانهتر از هزار مجنون نشوی
شیخ بهایی
***
آنها که اسیر عشق دلدارانند
از دست فلک همیشه خون بارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا
بدبختی و عاشقی مگر یارانند!
سنایی
***
چه پرسی از کجایم چیستم من؟
به خود پیچیدهام تا زیستم من
در این دریا چو موج بیقرارم
اگر بر خود نپیچم نیستم من
اقبال لاهوری
***
غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ میکنم
نه کسی مرا میبیند
نه صدایم را میشنود
دوری مکن، تو نخواهی بود
من اگر نباشم
شمس لنگرودی
****
چراغهای پی در پی این تونل
تاریک و طولانی که تمام شود
یک ماه میبینیم
که تا خانه با ما میآید
علیرضا روشن
****
حرف زیاد داریم اما
ما همه کارگریم
از کوره اگر در برویم
آجر میشود نانمان!
حسین آذری
***
عشق، همین خندههای سادۀ توست
وقتی با تمام غصههایت میخندی
تا از تمام غصههایم رها شوم
کیکاوس یاکیده
1347ش

طاقت فرسودگیام هیچ نیست

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

آب بندی سیروس و محسن

سوتیهای عجیب

شلنگ آب در پایتخت

پایتخت قلبها

کشششششدار و مریض

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

سندروم سریالسازی فستفودی

دونده هزارتو در خط پایان

فتوچاپ 531

پیشنهادهایی برای کتاببازهای کتاب به دست

عاشق نشدی، طعنه مزن عشاق را!

جارچی 531

دیالوگ ها از زبان سازها

چیه این پنهون کاری؟

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

تلگجیم 531

اندر احوالات مریدان و حرص دنیا
