نوجوانيمان را خوب يادمان هست. چهقدر دوست داشتيم وسط صحبت چهار تا بزرگتر بپريم و چهار تا کلمه قلمبه سلمبه به کار ببريم که يعني: ما هم بعله! کلي سرمان ميشود. تازه بعضي وقتها وسط بهکار بردن اين دسته کلمات کله گنده، زبانمان شيطنت ميکرد و در تلفظاش آبرويمان را بر باد ميداد. البته بزرگترهايمان فهميدهتر از اين بودند که به روي ما بياورند و ما هم همينطور با اعتماد به نفس در زمينه اگزيستانسياليسم، گلوباليزيشن و... اظهار فضل ميکرديم و همان بزرگترهاي فهميده باز از ما سوال نميکردند که در مورد اين کلمه که همينطور هر سه دقيقه يکبار به کار ميبريم چه ميدانيم!
بزرگتر که ميشويم کسي کارهايمان را زير سبيلي رد نميکند، دانستن بعضي چيزها کمترين انتظاري است که از ما دارند، ديگر نميشود مثل نوجواني بيگدار به آب زد، البته ما پيشنهاد نميکنيم که هرکس، بدون توجه به رشته و کار و تخصصش راه بيفتد توي کتابخانه و در مورد هر مسئلهاي ۵۰ تا کتاب بخواند! هر چند که اين روحيه بسيار خوبي است. ولي امان از گرفتاري، مگر تلويزيون و تلفن همراه و اينترنت وقت ميگذارد براي آدم! اما باز هم ميشود به هر کدام از اين موضوعات روز و سوالبرانگيز، ناخنکي زد و از قافله عقب نماند، بعضي آدمها هم آنقدر بيکارند که مينشينند 5 هزار صفحه کتاب ميخوانند و لب مطلب را در ۱۰۰ صفحه تحويل شما ميدهند و شما هم ميتوانيد -در چند ساعت کلي اطلاعات را- در معده مغزتان بگنجانيد!
«فراماسونري» که تلفظاش چندان هم سخت نيست، تا بخواهي تاريخچه عجيب و غريب دارد، هم در ايران و هم در جهان. شايد بدانيد که فراماسونري که در ايران «فراموشخانه» ميخوانندنش و معناي تحتاللفظياش هم «بنايانآزاد» است، نام سازمان مخفي و پيچيدهاي است که لژهاي آن از سالها پيش تا کنون هم چون تار عنکبوتي سراسر دنيا را در خود گرفته و چه کساني که از قديمالايام گذرشان به اين انجمن نيفتاده و چهها که نديدهاند!...
خواندن تاريخچه اين سازمان مخفي بسيار جذاب و البته قابل تامل است. شناخت اشکال و نمادها، آزمايش پذيرش اعضا و القاب و درجات اعضا بسيار شيطنتآميز طراحي شده، در ظاهر مجمعي است از صاحبنظران و اديبان و با نگاه وهمآلود. مجمعي از جادوگران و ساحران! اينکه اکنون اين جريان رو به توسعه، کجاي نقشه دنياي جديد ما قرار دارد و در سرش چه نقشههايي است براي دنياي جديد ما! و چه ارتباطي است ميان صهيونيسم و اين سازمان و چه خطري است پشت اين شعار آزادي، برابري و برادري!
خواندن و قضاوت باشد سهم شما، سهم ما همين بس که اين کتاب کوچک پالتويي ۱۴۸ صفحهاي را به حضورتان معرفي کنيم. البته بايداندکي هم به خودتان زحمت دهيد و دنبال کتاب بگرديد. خدا را چه ديديد، شايد پيدا شد!

طاقت فرسودگیام هیچ نیست

سوتیهای عجیب

پایتخت قلبها

آب بندی سیروس و محسن

شلنگ آب در پایتخت

کشششششدار و مریض

سندروم سریالسازی فستفودی

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

فتوچاپ 531

پیشنهادهایی برای کتاببازهای کتاب به دست

عاشق نشدی، طعنه مزن عشاق را!

دونده هزارتو در خط پایان

جارچی 531

تلگجیم 531

اندر احوالات مریدان و حرص دنیا

بخند و بترس

جیم و ناپایداری هوا

در تشریح مختصر رابطه پیچیده خشم با تصمیمهای مهم ما
