- خوبی دنیای جدید اینه که آدمای تنها شبیه آدمای تنها نیستند.
- بدی دنیای قدیم هم این بود که آدما تنها بودند، اما خبر نداشتن که تنهان. تو هیاهوی رفت و آمد و شب چره، عمرشون برای دیگران تلف میشد.
سریال یادآوری/ حجت قاسمزاده اصل
من دوستی دارم که نویسندهایست بسیار موفق. در اوایل کارش فیلمنامهای نوشت که از نظر من افتضاح بود و من همین را به او گفتم. البته گفتنش آسان نبود. چون او یک سال را صرف نوشتن آن کرده بود. اما آنچه من میگفتم حقیقت داشت. حالا وقتی من به او میگویم از فلان نوشتهاش خوشم آمده و دوستش دارم، او میداند که من واقعا از آن خوشم آمده... من مطمئنم افرادی در زندگی او هستند که این حرف را درباره آنها نمیتواند بگوید و نمیتواند مطمئن باشد که آنها راستش را به او میگویند. چرا من یکی از آنها باشم؟
دروغ/ ارادهی آزاد، نوشتهی سام هریس، ترجمهی خشایار دیهیمی
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه
تنهاترم...
سهراب سپهری/ 1307-1359
ما را ز شوق یار به غیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کاینات نیست
از پیش یار اگر نفسی دور میشوم
هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست
در عاشقی خموشی و در هجر صابری
این خود حکایتی است که در ممکنات نیست
عبید زاکانی/ 701-772
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی
هاتف اصفهانی/ 1198 درگذشت
شاخه را محکم گرفتن این زمان بیفایده است
برگ میریزد، ستیزش با خزان بیفایده است
بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
در دل توفان که باشی بادبان بیفایده است
تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید
دوری از آن دلبر ابرو کمان بیفایده است
کاظم بهمنی/1364
آخرین پرنده را هم
رها کردهام...
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفس خالی هست
که آزاد نمیشود...
گروس عبدالملکیان /1359
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو برگیر و نگهدار مرا
اگرم زار کشی، میکش و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
چون در افتادهام از پای و ندارم سر خویش
دست من گیر و دل خسته به دست آر مرا
خواجوی کرمانی/ 689-752
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ریش کهن نیست
وحشی بافقی/ 911-961
چونان صاعقهای بر من فرود آمدی
و دو نیمم کردی
نیمی که دوستت میدارد
و نیمی دیگر که رنج میبرد
به خاطر نیمهای که دوستت دارد...
غاده السمان/ 1942

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دونده هزارتو در خط پایان

دیالوگ ها از زبان سازها

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

هوای بارانی و مزه پرانی!

چیه این پنهون کاری؟

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

هنوز امیدی هست

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

جارچی 532

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

پسر پدرِ شجاع

جشنواره گلهای «ساشا ایلیچی» در روسیه

ورود به جهان سفید لبنیات

پسر کو ندارد...
