سلامی چو بوی خوش غذا به همه جیم خوانان عزیز و خوش اشتها!
عارضیم خدمت شما که اصولا جیمنویسان با مسئله «کمبود» رفاقت دیرینهای دارند! البته منظور از کمبود همان کمبود امکانات است و گرنه دیگر کمبودها از جمله کمبودهای محبتی و هوشی را تجربه نکردهایم. هنوز هم یادمان نرفته روزگاری را که فقط یک عدد رایانه داشتیم و همه جیمنویسان به نوبت از آن استفاده میکردند. اما خدا را شکر، کمبودها یکی پس از دیگری برطرف میشوند. از شما چه پنهان این روزها کمبودی که بیشتر احساس میشود در حوزه تعداد شعلههای گاز و البته قابلمه برای گرم کردن ناهار همکاران است!
هر یک از ما به طریق خاصی ناهار خود را از منزل به جیم میآورد، عدهای از ظروف پلاستیکی و یکبار مصرف استفاده میکنند، برخی از نایلون، عدهای از خورجین موتور، جیب کت و شلوار و یک نفر هم که خودتان میشناسیدش از مشت برای حمل غذا استفاده میکند، بدین صورت که در یک مشت برنج و در مشت دیگرش خورشت جا میکند! خلاصه این که تنها کسی که ظرف ناهارش قابلیت قرار گرفتن بر روی شعله اجاق گاز را دارد، کسی نیست جز مدیر اجرایی جیم. در نتیجه همه ما از قابلمه نامبرده برای گرم کردن غذای خود استفاده میکنیم، بدین صورت که نفر اول غذای خودش را گرم میکند و پس از خالی کردن محتویات در بشقاب، قابلمه را در اختیار نفر دوم قرار میدهد تا غذایش را گرم کند. این روش دو مشکل دارد اول قاطی شدن طعم غذاهاست:
نفر اول: قورمه سبزی میخورد.
نفر دوم: ماکارونی با طعم قورمه سبزی
نفر سوم: میرزا قاسمی با طعم ماکارونی قورمه سبزی
نفر چهارم: عدس پلو با طعم قورمه میرزا ماکارونی
نفر پنجم: اشکنه با طعم قورمه عدس قاسمی
و نفر آخر که یادش رفته برای خودش ناهار بیاورد: بربری با خورشت اشکقورماکاقاسعدس!
و اما مشکل دوم این که تا غذای نفر آخر گرم شود غذای نفر اول سرد شده است! چون ما مثل اعضای یک خانواده عادت داریم همگی دور یک میز جمع شویم و با هم غذا بخوریم! البته این سیستم غذا خوری فقط مربوط به برادران جیمنویس است، چون معمولا خواهران جیمنویس ناهار را در منزل میل میکنند و تازه هنوز دختری کشف نشده که حاضر شود در چنین ظرفی غذای خودش را گرم کند.

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دونده هزارتو در خط پایان

دیالوگ ها از زبان سازها

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

هوای بارانی و مزه پرانی!

چیه این پنهون کاری؟

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

هنوز امیدی هست

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

جشنواره گلهای «ساشا ایلیچی» در روسیه

جارچی 532

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

پسر پدرِ شجاع

ورود به جهان سفید لبنیات

پسر کو ندارد...
