عمارت باغ فردوس تهران مدتهاست که تبديل به مکاني براي گردهم آمدن عاشقان سينما شده است، اين بهشت کوچک پايتخت که اکنون موزه سينماي ايران در آن جاي گرفته، يک عمارت زيبا و قديمي مربوط به دوران قاجاريه است که در قالب 7 تالار مختلف مجموعهاي از افتخارات، تاريخچه و عکسهاي بزرگان اين عرصه از هنر را براي عموم به نمايش ميگذارد.
در خيابان ولي عصر
در يکي از روزهاي زيباي بهار، براي بازديد از بهشت گمشده سينماي ايران واقع در عمارت باغ فردوس، به خيابان وليعصر تهران رفتيم که خود آن عمارت در عين داشتن زيبايي، سرگذشت عجيبي دارد. از اين بنا تا حالا استفادههاي فراواني شده است؛ روزي به عنوان قصر اعيان بوده، روزي ديگر يک دبيرستان پسرانه و بعدها بهعنوان مرکز آموزش فيلمسازي مورد استفاده قرار گرفته و امروز به محل دائمي موزه سينماي ايران تبديل شده است.
در نظر اول، يک خيابان سنگفرش شده، باغي پر از گلهاي رنگارنگ و يک عمارت زيبا و قديمي نظرمان را جلب کرد. در آستانه در ورودي ضمن تهيه بليت يک فقره مجوز عکاسي هم خريداري کرديم و قدم زنان به سمت عمارت رفتيم، اما هنوز از پلههاي آن بالانرفته بوديم که وجود دو سينماي کوچک و زيبا در محوطه موزه بهنامهاي «فردوس» و «سينماتوگراف» توجه ما را بهخود جلب کرد، طبيعتا وجود سالن سينما در يک محيط هنري غنيمتي بود که نميشد از آن گذشت لذا بدون برنامهريزي قبلي تصميم گرفتيم فيلم «جدايي نادر از سيمين» را در اين مکان دوباره تماشا کنيم.
تالارهاي هفتگانه هنر هفتم
از پلههاي عمارت قجري که بالا رفتيم،وارد ساختماني دو طبقه با 7 تالار شديم که هر يک از آنها دربرگيرنده بخشي از سينماي ايران بود و با گذر از آنها گويي سفر کوتاهي در جهان سينماي ايران آغاز ميشد. تالار اول در واقع سالن ورودي موزه بود که شامل دوربينها، پردهخواني، شهر فرنگ، اولين پوسترها و وسائل سينماتوگراف بود که از بيش از يک قرن پيش به ايران وارد شده بود؛ درواقع ميتوان گفت که اين سالن تاريخچه ورود سينما به ايران بود.
تالار دوم در برگيرنده فعاليتهاي سينمايي ايران در بازه زماني 1330 تا 1380 بود و چيزي که بيشتر از همه در اين سالن نظر ما را به خود جلب کرد مجسمههاي مومي از هنرمندان بزرگ سينماي ايران همچون استاد عزتاله انتظامي و علي حاتمي بود.
تالار سوم، تالار جوايز و افتخارات بازيگران، کارگردانان و ديگر هنرمندان حوزه سينما در جشنوارههاي داخلي و بينالمللي بود که يک ويترين بسيار بزرگ شامل کليه تنديسهاي جشنوارههاي داخلي و خارجي جذابيت دوچنداني به آن داده بود.
براي رسيدن به تالار چهارم بايد مسيري از پلههاي باريک را به سمت پايين طي ميکرديم که دورتادور آن را پوسترهايي از
فيلمهاي قديمي ايراني تزئين کرده بودند؛ تالار چهارم، موزه سينماي جنگ و دفاع مقدس بود و مجموعهاي از تجهيزات جنگي که در اينگونه فيلمها مورد استفاده قرار گرفته بود و نيز ويترينهاي کوچکي از کارگردانان بزرگ اين سينما مانند ابراهيم حاتميکيا، مرحوم رسول ملاقليپور و... اين سالن را پر کرده بود.
تالار پنجم که درست کنار تالار چهارم بود به نظر من يکي از جذابترين بخشهاي موزه بهحساب ميآمد. اين تالار يک سينماي خيلي خيلي کوچک با چند رديف صندلي قديمي بود که هر بازديد کنندهاي ميتوانست با نشستن روي آنها و فشار دادن يک دکمه، به تماشاي بخشهايي از اولين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران بنشيند که فيلمهاي «مظفرالدينشاه» و «دختر لر» بخشي از آن بودند، حقيقتا اين سالن براي دقايقي ما را به 80 سال قبل برد.
اما تالار ششم، تالار خاطرههاي ما جوانان امروزي بود زيرا با ورود به آن تمام علايق دوران کودکي برايمان زنده شد؛ در اين تالار ويتريني بود که تعداد محدودي از عروسکهاي قديمي مانند عروسکهاي اوليه کلاه قرمزي و پسر خاله، عروسکهاي خانه مادربزرگه، خرس تپل فيلم «گلنار» و حتي چکمههاي قرمز فيلم «چکمه» به نمايش گذاشته شده بود. ديوارهاي اين تالار هم دربرگيرنده قابهاي خاطرهانگيزي از کارتونها، شخصيتهاي کارتوني و کارگردانان و بازيگران حوزه سينماي کودک و نوجوان ايران بود، البته بگويم که جاي خيليها خالي بود.
دوباره پلههاي باريکي را که پر از پوسترهاي قديمي بود طي کرديم تا به تالار هفتم از موزه هنر هفتم رسيديم که تقريبا زيرزمين عمارت باغ فردوس بود. اين سالن شامل تاريخچهاي از فعاليتهاي سينماي ايران در حوزه صدا، دوبله و موسيقي بود که در و ديوار آن پوشيده از تصاوير هنرمندان عرصه دوبله، موسيقي متن و صدابرداري بود، ناگفته نماند که تجهيزات آنتيک صدابرداري و انواع راديوهاي قديمي از جمله ديدنيهاي اين سالن بود.
موزهاي که بايد بهتر باشد
داشتن يک چنين موزهاي هرچند براي سينماي هر کشوري واجب است اما موزه سينماي ما با اينکه در يکي از بهترين نقاط پايتخت و در فضايي بسيار زيبا و خاطرهانگيز قرار گرفته و با وجود تمام امکاناتش، باز هم ضعفهايي در اجرا و فضاي کاري دارد و با اين که تلاش و همت بزرگاني که در برپايي اين موزه نقش داشتند قابل ستايش است و به جرأت ميتوان گفت که موزه هنر هفتم سينماي ايران در نوع خودش ابتکار و خلاقيتي بينظير در تاريخ هنر اين آب و خاک بوده، با اين حال ميتوانست خيلي بهتر و گستردهتر از مقياس فعلياش باشد. اين موزه تقريبا همه بخشها و حوزهها را دربرداشت اما تقريبا ميتوان گفت که بهصورت حداقلي. بهعنوان مثال تالار کودک و نوجوان، هرچند براي کودکان ديروز جالب و خاطرهانگيز بود اما براي کودکان امروز جذابيتي نداشت، از طرفي تعداد بسياري از اسمها، شخصيتها و عروسکها در اين سالن نبودند که فقط حسرت ديدار دوباره آنها بر دل هر بازديدکنندهاي ميماند. اميدواريم که مسئولان فعلي و آينده سينماي ايران ضمن تلاش در حفظ اين محفل هنري، سعي در گسترش آن نيز داشته باشند.

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دونده هزارتو در خط پایان

دیالوگ ها از زبان سازها

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

هوای بارانی و مزه پرانی!

چیه این پنهون کاری؟

جارچی 532

هنوز امیدی هست

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

پسر پدرِ شجاع

مموری را از دست اینستاگرام و تلگرام نجات دهیم

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

ورود به جهان سفید لبنیات

وقتی کسب و کار شدنی نیست!
