
قبل از هر سخني و هر چند کمي با تاخير اما ابتدا روز پدر که همانا چراغ خانه و مايه افتخار خانواده است را به همه پدرهاي خوب ايران زمين تبريک ميگوييم. مطلبي که پيش رو داريد به بررسي رفتارشناسي پدرهاي محترم در گذر زمان ميپردازد، اين مطلب کاملا طنز و ساخته ذهن نويسندگان ميباشد و تا کنون در عالم واقعيت هيچگونه از اين رفتارها در پدرها يافت نشده است. اين را گفتيم که بيجهت سعي کنيد پدر محترمي را با شخصيتهاي اين مطلب مقايسه کنيد. در اين مطلب رفتار چهار پدر از 4 نسل مختلف در مقابل يکديگر بررسي شده است.
پدر شماره 1: يک پدر خيلي قديمي است، مثلا 100 سال پيش براي اولين بار پدر شده
پدر شماره 2: يک پدر قديمي است که مثلا حدود 50 سال پيش پدر شده
پدر شماره 3: يک پدر تقريبا امروزي است که تنها چند سالي از پدر شدنش ميگذرد
و پدر شماره 4: يک پدر از نسل آينده است، يک جورايي شبيه آينده پسرهاي امروزي
لحظه تولد فرزند مسئوليت پدر بودن
تولد فرزند شروع داستان پدر شدن است، آن جايي است که مسئوليت پدر شدن بر دوش يک مرد سنگيني ميکند.
1| مرد با ابهت و کت خاکي وارد اتاق خانه ميشود و در حالي که دستي به سبيلهاي از بنا گوش دررفتهاش ميکشد، ميگويد: خسته نباشي زن، شانست گرفت پسر شد و گرنه بايد ميرفتي خونه بابات، حالا بگو ببينم نظرت راجع به پسر بعدمون چيه، اصلا خوش ندارم از باجناقم عقب بيفتم ها!
2| مرد با خوشحالي و کتي که روي دستش گرفته وارد اتاق بيمارستان ميشود و ميگويد: خانم مبارکه، من برم سرکار که اين کوچولوي قشنگ خرج داره! راستي پسره يا دختر؟
3| مرد با اضطراب و با تيشرت و شلوار لي وارد اتاق خصوصي بيمارستان ميشود: عزيزم بده من اون کوچولو رو، حالا به نظرت چکار کنيم، اين طرح يک ميليون تومني دولت هم که ماليد، بدبخت شديم رفت!
4| اتاق ساکت است. مادر و بچه خواب هستند، خبري از پدر نيست. آخرين اخبار از رويت وي در نزديکي گندم بريان، داغترين منطقه کره زمين حکايت دارد.
تعويض پوشک بچه
اينجا همان کشاکش روزگار است که قديميها در موردش سخنها گفتهاند که بايد سنگ زيرين آسياب بود!
1| مرد از چرت بعد از ظهر بيدار ميشود و عصباني فرياد ميزند: زن! اين بچه که باز داره عر ميزنه، بيا عوضش کن، تا نرفتم سراغ اون تسمه مشکيه!
2|مرد اعصابش از سر و صدا خرد شده است، ابرو در هم ميکند و ميگويد: خانم بيا ديگه، کهنه بچه رو آوردم، بيا عوضش کن.
3| مرد که حسابي عرق کرده، با آستين پيشانياش را پاک ميکند و همسرش را صدا ميزند: عزيزم اگه زحمتي نيست همون پوشک بچه رو بده من تا اين طفلي رو عوضش کنم. خونه رو بو برداشت!
4| مرد آرامشش را حفظ ميکند، نفس عميقي ميکشد و ميگويد: بابايي گريه نکن، ماماني بيدار ميشه، الان ميرم پوشکت رو ميارم عوضت ميکنم.
پدر و توجه به تحصيلات فرزند
مدرسه رفتن بچهها يعني کلي مسئوليت جديد براي پدرها، از خريد کيف و کفش و لوازم تحرير گرفته تا کمک به درس و مشق و...
1| پدر دست بچهاش را سفت گرفته و او را به مکتب ميبرد و ميگويد: آقاي مسئول روابط عمومي مکتب خانه، استخوانهاي اين فسقل بچه مال ما؛ گوشتش مال شما. فيفتي، فيفتي! بزن تا ميخورد.
2|پدر خطاب به پسر: ببين بچه جان، قشنگ درس و مشقت رو ميخوني، من هر روز حوصله ندارم بيام مدرسه با معلمت دعوا کنم ها!
3| پدر نگران پيش پسرش ميدود و ميپرسد: بابا جوني، چرا اين هفته جلسه اوليا و مربيان برگزار نشده! همه چي خوبه؟! ببين من دارم 3 شيفت کار ميکنم تو نگران شهريه مدرسه نباش فقط قول بده شاگرد اول بشي!
4| پدر با فرزندش از طريق جي پي آر اس تماس برقرار ميکند و ميگويد: عزيزم امروز با چي پي اس دنبالت کردم، چرا پنج دقيقه دير رفتي سر کلاس؟ ميخواي بي سواد بشي؟ ميخواي بد بخت بشي؟ ها!
ميزان تحصيلات
البته براي يک پدر ميزان تحصيلات پسرش از نان شب هم واجب تر است!
1| تا همين سال سِيّم مکتب کافيه، از فردا ميري عقب نيسان عمو غلامت پِهن بار ميزني!
2| اگه بتوني ديپلمت رو يه ضرب بگيري برات موتور ميخرم برو تو وکيل آباد تک چرخ بزن حالشو ببر!
3| پسر جان اگه ميخواي فردا مثل بابات بدبخت نشي، حداقل بايد تا دکتري بخوني، هيچ جا به دردت نخوره تو سربازي چهار تا پست کمتر ميدي!
4| پدر خطاب به پسر: خب دکتر، کي ميخواي تحصيلات اصل کاري رو شروع کني؟
پدر و دغدغه اوقات فراغت فرزند
يک پدر با وجود همه گرفتاريهايي که دارد اما حسابي نگران اوقات فراغت فرزندش است.
1| پسر جان از فردا که تابستونه ميري عقب نيسان عمو غلامت پِهن بار ميزني!
2| سعي کن از اوقات فراغتت خوب استفاده کني، به جاي اين که پاي آتاري بشيني برو به مادرت کمک کن!
3| ببين پسرم ميتوني بري توي کوچه فوتبال بازي کني ولي بهترين تفريح «نون بيار کباب ببره» حالا دستاتو بيار جلو...
4| پدر برنامه پر کردن اوقات فراغت فرزندش را مينويسد: ساعت 8 تا 10 کلاس شنا، ساعت 10 تا 12 کلاس فوتبال، ساعت 12 تا 14 کلاس يوگا، ساعت 14 تا 16 کلاس زبان، ساعت 16 تا 18 کلاس بازيگري، ساعت 18 تا 20 کلاس گيتار برقي، ساعت 20 تا 22 کلاس منجوق دوزي، ساعت 22 تا 24 کلاس خوش نويسي.
واکنش پدر درباره دعواي پسر در کوچه
خيليها معتقدند پسر تا دعوا نکند، مرد نميشود! درست و غلطش با خودشان. اما ببينيم برخورد پدرها در مواجهه با اولين دعواي فرزندشان در گذر زمان چطور بوده است:
1| پدر از ديدن صورت کبود پسر برآشفته ميشود، پاشنه کفشهايش را بالا ميکشد و فرياد ميزند: کدوم «...» جرات کرده دست رو پسر من بلند کنه؟ پاشو بريم دم خونهشون حيف نون، تا دعوا کردن رو بهت ياد بدم، زن اون قمه دسته مشکيه رو بردار بيار...
2| پدر با ديدن صورت کبود پسر، سرش را بالا ميگيرد و ميگويد: پسرم يادت باشه دعوا کار حيوونه، ولي بيا چند تا فن خوب بهت ياد بدم فردا تلافي کني، اول يخه رو سفت ميچسبي و...
3| پدر از ديدن صورت پسرش به وحشت ميافتد و فرياد ميزند: واي خدا مرگم، دعوا کردن رو از کي ياد گرفتي؟ هزار بار گفتم با اين بچههاي خالت راه نرو، حالا من پول ديه طرف رو از کجا بدم؟ اين طرح يک ميليون تومني دولت هم که ماليد! بدبخت شديم پاشو بريم کلانتري زودتر شکايت کنيم تا اونا نرفتن.
4| پدر آرام پشت ميزش نشسته، به صورت پسرش نگاه ميکند و ميگويد: عيب نداره عزيزم، بيا بريم توي اينترنت، آي.دي خواهرش رو هک کن، يه کم بخنديم!
دانشگاه رفتن بچهها
دانشگاه رفتن فرزندي که سالها برايش زحمت کشيدي از قديم الايام مايه فخر پدرها بوده است و با آن کلي پز ميدادهاند.
1| پدر در کمال ناراحتي توي خانه قدم ميزند و حرص ميخورد: حاشا به غيرتت مرد، مردم پسر دارن منم خير سرم پسر دارم، ريش و سبيلش در اومده ميگه هنوزم ميخوام درس بخونم، مگه کار کردن رو نيسان عمو غلامت چشه؟ زن بيار اون تسمه مشکيه رو...
2| پدر با نگراني و شوق به پسرش زل ميزند و ميگويد: باريکلا بابا جان. حتما دانشگاه خوبه چون شنيدم بچههاي خالت هم ميخوان برن، برو فقط مراقب باش اين دانشگاه که ميگي به درست لطمه نزنه.
3| پدر پسر را به اتاقش ميبرد و ميپرسد: فدات شم. اين شونزدهمين ترمه که من دارم شهريهات رو ميدم. اين کارداني تو تموم نشد؟!
4| پدر به پسرش نگاه ميکند و ميگويد: بابا جان، اين دانشگاه و ليسانس و فوق ليسانس کف جامعه است ها! خودت رو آماده کن براي دکترا که لااقل بهت زن بدن.
پدر و اشتغال فرزند
يکي از چيزهايي که براي پدر مهم است اين است که پسرش بتواند روي پاي خودش بايستد و دستش را توي جيب خودش کند، اين لحظه در گذر زمان متفاوت بوده است:
1| يک روز صبح خروسخوان، پدر به سمت پسر 12 سالهاش که روي زمين خوابيده ميرود و در حالي که سعي دارد او را با مشت و لگد بيدار کند داد ميزند: پاشو حيف نون، عمو غلامت با نيسان اومده دم در منتظرته، پاشو محله رو بوي پهن برداشت! زن پس چي شد اون تسمه مشکيه؟!
2| پدر به پسر 20 سالهاش ميگويد: ببين پسر جان هر کسي را بهر کاري ساختند، تو که عرضه نداري درس بخوني لااقل بيا برو تراشکاري فردا يه نجار خوب بشي واسه جامعه!
3| پدر به پسر 30 سالهاش ميگويد: ببين پسر جان به اميد پول يارانهات نباش، بالاخره بايد بري سر کار يا نه؟ اين قدر به اون مدرک فوق ليسانست زل نزن، بيا اين سوييچ ماشينو بگير از فردا برو دم آژانس. سودش فيفتي، فيفتي. تعويض روغنم با تو...
4| فرزند 45 ساله خانواده ميآيد سر سفره و ميگويد: يافتم، يافتم، بعد از 8 سال گشتن بالاخره يه کار نيمه وقت پيدا کردم. پدر چشمانش گرد ميشود و ميگويد: ايول بابا جان! زرنگيت به خودم رفته، ببين بازنشسته نميخوان منم از فردا بيام سر کار.
وقتي پدر، پدر شوهر ميشود
ميگويند کمتر از شب پادشاهي نيست وقتي پدر پسر را کند داماد! معمولا اين طور است که پدرها از ازدواج پسرهايشان خوشحال ميشوند چون کسي هست که نسل آنها را ادامه دهد و نام خانوادگيشان را حفظ کند.
1| پدر به پسر 17 سالهاش ميگويد: چته پسر چرا زن نميگيري؟ نکنه مريضي حيف نون؟ پاشو لباس بپوش بريم خونه عمو غلامت، دختر عموتو برات عقد کنم.
2| پدر به پسر 25 سالهاش ميگويد: حالا تو نيگا نکن که پسر خالههات ازدواج کردن، به من نيگا کن که پير شدم ولي هنوز نوهام رو نديدم!
3| پدر به پسر 30 سالهاش ميگويد: اين قدر براي من زن زن نکن، همراه اول داري بسه ديگه زن ميخواي چکار؟ ميدوني اجاره خونه چقدر رفته بالا؟ ببينم نکنه واسه پول يارانهها زن زن ميکني ها؟ گفته باشم ازدواجم که بکني حق نداري سهم يارانهتو جدا کني، فهميدي؟
4| پدر به پسر 45 سالهاش ميگويد: بابا جان تو نميخواي بالاخره زن بگيري؟
پسر: دَدي. شوخي نکن. هنوز زوده، باشه براي 50
پدر و هديه روز پدر
يکي از شيرينترين روزها براي هر پدري اين است که ببيند بچههايش در روز پدر به يادش هستند.
1| پسر: سلام پدر، روزت مبارک، ديروز عمو غلام حقوقم رو داد رفتم برات يه جوراب خريدم. پدر: آخه پسر جان، جوراب هم شد کادو، حداقل ميرفتي يک تسمه مشکي برام ميخريدي!
2| پسر در آستانه روز پدر: بابا! داري چند هزار تومن بهم بدي؟
پدر: چند هزار تومن؟ مگه جوراب گرون شده، بيا اين 700 تومن رو بگير!
3| پدر خطاب به پسر: بابا جان بيا اين پول رو بگير. روز پدر نزديکه رفتي جوراب فروشي يه وقت کم پول نباشي!
4| پدر: پسرم کجايي بيا يک جفت جوراب خريدم، فردا روز پدره بهم کادو بده دلم خوش باشه به يادمي!

طاقت فرسودگیام هیچ نیست

سوتیهای عجیب

پایتخت قلبها

شلنگ آب در پایتخت

کشششششدار و مریض

آب بندی سیروس و محسن

سندروم سریالسازی فستفودی

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

فتوچاپ 531

عاشق نشدی، طعنه مزن عشاق را!

جارچی 531

پیشنهادهایی برای کتاببازهای کتاب به دست

تلگجیم 531

بخند و بترس

جیم و ناپایداری هوا

سبک زندگی تلویزیونی

در تشریح مختصر رابطه پیچیده خشم با تصمیمهای مهم ما

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دونده هزارتو در خط پایان
