مدتي بود که «استيون اسپيلبرگ» خودش را پشت نقاب فيلمهاي تاريکنگري همچون «هوش مصنوعي»، «جنگ دنياها»، «مونيخ» و «گزارش اقليت» پنهان ميکرد و از آن فضاي ماجراجويي فيلمهاي «اي.تي»، «پارک ژوراسيک» و «اينديانا جونز»ها که او را تبديل به بهترين کارگردان قرن بيستم کردند فاصله گرفته بود، ولي اينديانا جونز 4 و به ويژه همين «تن تن و راز اسب تک شاخ» ثابت کرد که هيچکس جز او شايسته اين لقب نبوده و نيست.
فيلم را همين چند روز پيش ديدم ولي هرچهقدر در زمان ديدن فيلم تأخير کرده باشم، فکر ميکنم در همين مدت کوتاه از جهت تعداد دفعات تماشا، از همه خوانندگان (به جز خواهرزادهام فريد) پيش افتادهام. درست است که سينما اين روزها بيشتر تبديل به تکنيک شده و به قول منتقدين آن ورآبي، تکنيسينها فيلم را ميسازند نه کارگردانها اما هنوز هم وقتي تکنيک در اختيار آدم باذوق و قريحهاي باشد، ميتوان تفاوت محصول توليدي را به طور محسوسي مشاهده کرد. شخصا با اين تکنيک توليد انيميشن از طريق موشنکپچر و بازي بازيگران زنده اصلا ارتباط برقرار نميکردم. وقتي اولين بار، فيلم «قطار سريع السير قطبي» را ديدم با خودم گفتم اصلا چرا فيلم کاملا انيميشني توليد نشده، در «سرود کريسمس» همهاش داشتم تصور ميکردم خود «جيم کري» هنگام بازي در اين فيلم چگونه بوده است و کاراکترهاي انيميشني حجابي مزاحم بودند که نميگذاشتند اصل بازي را ببينم. «بيووالف» از اين نظر بهتر بود ولي ماهيت فيلم با روح انيميشن نميخواند و مخصوص بزرگسالان بود. اما ابتدا «جيمز کامرون» با «آواتار» و حالا اسپيلبرگ با «تن تن» ثابت کردند که از اين تکنيک هم اگر درست و بهجا استفاده شود، ميتوان شاهد اثري لذتبخش و تأثيرگذار بود.
شخصيت تن تن سالهاست که با کودکان و نوجوانان سراسر دنيا همراه است، علاوه بر کتابها، انيميشنهاي متعددي نيز با محوريت اين کاراکتر خلق شدهاند که باعث شده تصوير تن تن در ذهن تمام بچههاي دنيا نقش ببندد و سختتر بتوانند تصوير ديگري را بهجز همان چهره آشنايي که «هرژه» خلق کرده به جاي اين شخصيت تصور کنند. از طرف ديگر، منطق کتابها چيزي بين روابط رئاليستي و ماجراهاي فانتزي است که اگر به صورت زنده خلق ميشدند چه بسا به کلي اثر خودشان را از دست ميدادند.
اينجا اسپيلبرگ و پيتر جکسون مهمترين تصميم خودشان را گرفتهاند و تصويري از تن تن خلق کردهاند که 2 کار را با هم انجام ميدهد. اولا طرفداران شخصيت تن تن را پس نميزند و ثانيا بهترين فضاي گرافيکي ممکن را براي ماجراهاي تن تنانه به وجود ميآورد. حالا ديگر نميشود تصور کرد که کاپيتان هادوک جور ديگري باشد يا «جيمي بل» واقعي در نقش تن تن ظاهر شود. همه چيز بهجا و اندازه است و فيلم هم بهترين استفاده را از تکنيک 3بعدي برده است. منظورم صحنه تعقيب و گريز در باگار است. ايده نبرد با جرثقيل به جاي شمشير هم نشان دهنده نبوغ عوامل توليد است. خوشبختانه ماجرا به همين جا قرار نيست ختم شود و پيتر جکسون و احتمالا گيرمو دلتورو هم قرار است 2 قسمت ديگر به اين فيلم اضافه کنند. من که بيصبرانه منتظرم.

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

دونده هزارتو در خط پایان

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

دیالوگ ها از زبان سازها

چیه این پنهون کاری؟

طرح ساماندهی لوازم تحریر

حقوق متقابل جامعه و بوهای ما!

هوای بارانی و مزه پرانی!

تقصیر آنها نیست که ما میمیریم!

هنوز امیدی هست

شوش مولوی راهآهن یا در سوگ تهرانی شدن

خاطرهنویسی نوین با «دایرا»

پلاستیکت تو حلقم!

مینی 532

پسر پدرِ شجاع

جشنواره گلهای «ساشا ایلیچی» در روسیه

ورود به جهان سفید لبنیات

جارچی 532

پسر کو ندارد...
