دم دماي عيد نوروز که ميشود سيل عاشقان امام رضا (عليهالسلام) به مشهد سرازير ميشوند، به قصد اينکه سال را در حرم کريم اهل بيت (عليهمالسلام) تحويل کنند. جيم در شهر هم که هميشه گوي سبقت را در خدمت به خلق خدا (منظورم گدايي و قاچاق و دعواي خياباني!) از سايرين ربوده، اينبار تلاش کرده تا در زمينه زوار کشي پيشقدم شود و دين خودش را در شناسايي و بررسي مشاغل مرتبط با زوار ادا کند.
در مشهد مقدس، به فرآيند شناسايي، مخ زني و حمل زائر (!) به محل اسکان موقت، «زوارکشي» گويند. در مراحل پيش توليد اين گزارش وقتي از زوارکشهاي کارکشته راههاي موفقيت در اين تخصص کاري (!) را سوال ميکنم در مييابم که هيچ چيزي در «زبون بازي» و «خالي بندي» و «روانشناسي طرف مقابل» کم ندارم! پس وقت را تلف نميکنم و تصميم ميگيرم يکي از اينهمه فرصت شغلي را مغتنم بشمارم و بسما...!
محل کار: از پايانههاي مسافربري بگيريد تا هرکجا که اطراف حرم محسوب بشود، خصوصا فلکه (ميدان!) طبرسي، يا فلکه آب.
ساعات کاري: مادامي که حتي يک اتاق از هتلها يا مسافرخانههاي تحت پوشش شما خالي از مسافر باشد (تقريبا هميشه!) بين ساعات پنج تا نه صبح و حوالي غروب تا دو سه ساعت بعد از آن.
حقوق و مزايا: اول از همه جهت رضاي خدا و خدمت به زوار حضرت رضا (عليهالسلام) و بعد بسته به تعداد مسافر و شبهايي که ميخوابد و همچنين برش زوارکش، از پنج تا سي درصد! ضمنا ازين پس بايد حتما بهجاي واژههاي غريب و نامانوس حقوق يا درصد، از واژه ي «سر» يا عبارت «سر مارم يادتا نره بي زحمت دداش» خطاب به مسئول مهمانسرا استفاده کرد.
من: آقا منزل، سوئيت، آپارتمان؟
او: آقا ما داريم ميريم ديگه!
من: مگه چند روز مشهد بودن؟
او: دو روز
من: بابا دو روز که خيلي کمه. امام رضا (عليهالسلام) خوشش نمياد بهاي زودي برن!
او: ما هم دوس نداشتيم به اين زودي بريم. اما کار دارم ديگه بايد برگردم
من: کار که هميشه هست. يکي دو روز ديگه وايسن مهمون ما باشن (به جان خودم!) حالا شبي چند مدادن؟
او: شبي بيست تومن
من: شبي بيست تمن؟! آقا شما بيا دو شب ديگه وايسا به نامردم اگه پونزده بيشتر باهات حساب کنم. همونم مهمون ما باش. (اي تن بميره!)
او: نه آقا اصلا بحث اين حرفا نيست، من کار دارم بايد برم.
من: کجا بري حيف نيس اينهمه راه آمدن؟ شما که دو روزه اين جايي. دو روز ديگه هم ميتوني از کارت بزني.
(بنده خدا واقعا يک لحظه بين رفتن و ماندن مردد ميشود، نگاه متحيري به همسرش مياندازد و وقتي با اخم او مواجه ميشود، به من اخم ميکند...)
من: در هر صورت ما در خدمتم. (با ترس از او دور ميشوم)
تازه فهميدم که درسالن خروجيهاي ترمينال هستم و بهتر است دست از سر زواري که در حال ترک مشهد هستند، بردارم!
از ميان اينهمه سناريوي طراحي و اجرا شده در ترمينال ميتوانم به اين اشاره کنم که چون در مکالمه زبان عربي ضعيف هستم و هرچي عرب به تور ما خورد زبان انگليسي بلد نبود، مجبور شدم در راه خدا به گاري چي ترمينال وام بلا عوض (همان رشوه!) بدهم که هرجا من اشاره ميکنم گاري راببرد! (زوارکشي مدرن!) بندگان خدا زوار عرب هم به ناچار مجبور بودند دنبال گاري وسايلشان راه بيفتند، اما بعد از اينکه متوجه ميشدند بنده ميخواهم آنها را به هتل منتقل کنم شروع به بحث ميکردند که من ديگر چيزي نميفهميدم و نميتوانستم آنها را راضي کنم! مدت قابل توجهي نيز، هرچه مثل انسانهاي قانون مدار، تلاش کردم به حقوق ساير زوارکشان احترام بگذارم و پشت پاچال مخصوص رزرو هتل آپارتمانها بايستم، بيفايده بود.
دور فلکه آب، حساسترين کار، شناسايي زوار از مجاورين است. براي اين کار بايد شماره پلاکها را بشناسم و به باربندها و صندوق عقب ماشينهايي که از آنها ساکي بيرون زده دقت کنم. پس از شناسايي، از يکي ازين عبارتهاي طلايي استفاده ميکنم:
«از پشت بومش گنبد ديده ميشه»
«هرجور اتاق بخواي دارم»
«سه دقيقه تا حرم»
«انا همين کوچه بغل»
«سرويس مجزا» (عجب امتيازي!)
«اين اتاقو شب عيد صد تومن کمتر نميدم به امام رضا (عليهالسلام) قسم»
آخ که هيچي بهتر ازين نميشود که يک مزداي تهراني را در آن شلوغ بازار تور کنيد و تمام زوار کشهاي ديگر به حالت غبطه بخورند! بعد از اينکه کلي طرف ميگويد منزل نميخواهم و من همچنان سعي دارم با زبان قانعش کنم که خانه ميخواهد! (اما داغه خودش نميفهمد!) يه دفعه قاطي ميکند و ميگويد: «بابا مو خودم بچه مشدم!» متوجه شدم کم نيستن بچه مشهديايي که ميروند ماشين مدل بالا با نمره تهران ميگيرند! بدتر از همه اين است که وقتي طرف قاطي ميکند و يه دفعه تيکاف ميکند و ميرود، همه همکارهايت کلي بهت چشم غره ميروند و با زبان بي زباني ميگويند که مشتري را پراندي!
يکي از حرفهايترين حرکتها در اين مدل زوارکشي اين است که بايد قادر باشي اکثر اوقات در حالي که وسط خيابان کنار ماشين مورد نظر ميدوي و حواست به جلو و اطراف هم هست که ماشين ديگري از رويت رد نشود، مخ طرف را هم بريزي توي فرغون و با او وارد معامله بشوي! ضمنا همزمان بايد مشغول شناسايي موارد ديگر هم باشي که به محض اينکه متوجه شدي طرف اهل معامله نيست جهت دويدنت را عوض کني و بروي سراغشان!
تصميم گرفتم وقتهايي که با دوتا از همکاران سرمان را از پنجره يک ماشين بهطور همزمان برديم داخل ماشين، هر قيمتي که آن يکي ميدهد، من قيمت پايينتري بدهم و مناقصه را برنده بشوم! اما مثل اينکه اين مناقصات خيلي هم آخر عاقبت خوشي ندارند. بعد از اينکه چندبار اين کار را انجام ميدهم يکي از همکاران به من نزديک ميشود و به بهانه اينکه «اين منطقه محدوده ماست» و «برو جاي ديگه دنبال مسافر» کلي حرفهاي غير قابل چاپ بارم ميکند! من هم خودم را از دسته نمياندازم و سعي ميکنم جوابش را بدهم (البته محترمانه!). خدا را شکر هنوز دعوا بالا نگرفته دوست عزيزم بهزاد رباط سرپوشي که از قبل درست و حسابي توجيهاش کردهام خيلي طبيعي وارد ماجرا ميشود و با شوخي و خنده بحث را جمع ميکند. پس از آن کلي با همکارمان رفيق ميشويم و زوارکشي گروهي را تجربه ميکنيم. بعد از ساعتها، وقتي کارمان تمام ميشود و با کلي مقدمه چيني به او ميگويم که خبرنگار خراسانم، کلي خودش را کنترل ميکند که من را نزند و از خودش جنبه به خرج ميدهد.
از آينه ماشين سعي ميکنم که پلاک يا باربند ماشينها را ببينم. وقتي به نظرم مناسب ميآيند سعي ميکنم با سرعتي مشابه سرعت آنها، کنارشان حرکت کنم. پشت فرمون ماشين در حال حرکت، کاغذي را که بزرگ روي آن نوشتهام «منزل» از پنجره بيرون ميآورم و تا جايي که پايم به گاز برسد خودم را هم از پنجره ماشين بيرون ميآورم و شروع به بازاريابي ميکنم. بعضيها ميخندند و هرچه سعي ميکنم ماجرا را جدي جلوه دهم نميتوانم. بعضيها هم جدي ميگيرند و معدودي هم وارد معامله ميشوند. يکي از آنها که به شدت دنبال جاي ارزان و خوب ميگردد ميگويد: «خب بزن کنار با هم صحبت کنيم»
و من ميگويم: «نميشه، الان عجله دارم بايد برم هتل شما هم همينطوري بيا هم تو راه صحبت ميکنيم، هم مياي هتل را ميبيني ديگه»
بعضي جاها که راه باريک ميشود و نميتوانم کنار ماشين او حرکت کنم پشت سر يا جلوي ماشينش حرکت ميکنم و در حالي که سرم از پنجره بيرون است بلند بلند در مورد امکانات هتل و قيمت و فاصلهاش از حرم صحبت ميکنم. تمام سرنشينان ماشين مورد نظر ميخندند و مردم بيرون به چشم مجنون به من نگاه ميکنند. مخصوصا جاهايي که حرکت ماشين خيلي کند ميشود و به سرعت پيادهها ميرسد مردم متوجه موضوع معامله ما و زوار کشي ميشوند و زير لب چيزي ميگويند و غر ميزنند.
نوع ديگر زوار کشي مدرن در حال خريد در مغازهها يا خوردن غذا در رستورآنها يا ساندويچ فروشيهاست که البته از اختراعات خودم بود. بدين ترتيب که ابتدا رابطه دوستي با مشتري برقرار ميکني و سپس بحث را به سمت مسئله گراني محلهاي اقامتي در مشهد ميکشاني و در آخر ميگويي که: «البته من آشنا زياد دارم و جاهاي ارزون نزديک به حرم سراغ دارم که خدمات خوبي هم ميدن!» با اينکه اين نوع از زوارکشي وقت زيادي ميگيرد اما نتايج خوبي ميدهد.
چند خانم جا افتاده تهراني هم پيدا شدند که پس از خروج از حرم توانستم آنها را متقاعد کنم که جايي که گرفتهاند خيلي گران و بي کيفيت است! و بهتر است جايشان را عوض کرده و به حرف من گوش کنند. تا نزديک هتلي که برايشان در نظر گرفته بودم هم آمدند، اما نميدانم چرا ناگهان پشيمان شدند!
انواع ديگري از زوارکشي مثل زوارکشي در محلهاي تفريحي يا تماس با تلفنهاي شهرستانها بهطور اتفاقي يا زوارکشي در حين زيارت امام رضا (عليهالسلام) نيز طراحي و اجرا شد که به علت کمبود جا امکان چاپ آنها وجود ندارد.
با احترام به تمام زوارکشان که بدون شک نقش مهمي در اسکان زوار علي بن موسي الرضا (عليهالسلام) دارند به نکات حاصله از اينهمه تلاش شبانهروزي اشاره ميکنم:
1 تمامي منازل، هتلها و سو ئيتهاي موجود در مشهد، بسيار نزديک به حرم هستند. (سه دقيقه)!
2 ما زوارکشان افرادي دلسوز هستيم که فقط جهت رفاه حال زائرين تلاش ميکنيم و راحتي و رضايت آنان براي ما مهمترين مسئله ميباشد.
3 منزلي که من دارم در عين کيفيت بهتر، ارزانتر از منزل همکارم و نزديکتر به حرم ميباشد.
4 بنده هيچ چشمداشت مالي ندارم جز اينکه شيريني و «سر» ما را بسته به کرم خود و در نظر گرفتن قسمهايي که بنده ميخورم پرداخت فرماييد.
5 ملاک دوري و نزديکي محل اسکان، مسافت نيست. بايد دلت و نيتت پاک باشد. در مورد تميزي يا کثيفي محل و ساير امکانات رفاهي هم همينطور.
با توجه به نکات ذکر شده در بالا، نتيجه ميگيريم که در عصر مدرنيته و اينترنت، زوارکشي در خيابانهاي منتهي به حرم، بهترين و سيستماتيکترين راه اسکان ميباشد که نه تنها در زيبا سازي فضاهاي درون شهري (مشاهده خيل زوارکشان در حال کسب رزق حلال در وسط خيابانهاي منتهي به حرم!) تاثير بسزايي دارد بلکه دغدغههاي هتلداران و نگرانيهاي زائران را به حداقل رسانده و هم امکان انتخاب بهترين محل سکونت موقت براي مهمانان شهر زيارتيمان را فراهم ميآورد. با تشکر از دستاندر کاران امر!

طاقت فرسودگیام هیچ نیست

اَی خِدا، باز هم پایتخت!؟

سوتیهای عجیب

آب بندی سیروس و محسن

شلنگ آب در پایتخت

پایتخت قلبها

کشششششدار و مریض

همه چی آرومه، ما چقدر خوشحالیم!

سندروم سریالسازی فستفودی

دونده هزارتو در خط پایان

فتوچاپ 531

پیشنهادهایی برای کتاببازهای کتاب به دست

عاشق نشدی، طعنه مزن عشاق را!

جارچی 531

دیالوگ ها از زبان سازها

تلگجیم 531

اندر احوالات مریدان و حرص دنیا

بخند و بترس

جیم و ناپایداری هوا
