
باید قبول کنیم رنج با ما عجین شده است
نویسنده : عطیه میرزاامیریآنچه لیلی گلستان گفت:
لیلی گلستان را کموبیش با ترجمههای روان و معروف کتابهایش میشناسیم و همین چند روز پیش بود که ویدئوی سخنرانیاش سروصدای زیادی بهپا کرد. گلستان در این سخنرانی به دوران کودکی سختش اشاره میکند که با تمام بدخلقیهای پدرش آن روزگار را سپری کرده و در آن بین راهی برای دیدهشدن و موفقیت پیدا میکند. اوج موفقیتش زمانی بوده که اولین ترجمهاش را روانهی بازار میکند. بعد از آن ترجمه درمییاید که برای موفق شدن بیشتر، باید آستین بالا بزند و در طلب و سودای یک زن موفق زندگیاش را با سختی و مشقتهای زیادی میگذراند. او در کنار کار ترجمه، ابتدا انباری خانهشان را تبدیل به کتابفروشی و بعد از آن به یک گالری نقاشی مهم تبدیل میکند و همینطور به موفقیت چنگ میزند. در طول این بیست دقیقه سخنرانی، گلستان سعی براین دارد که بگوید با وجود تمام مشکلاتی که سرراهش بوده، هیچوقت ناامیدی درونش رخنه نکرده و در آخر اشاره میکند، نسل جوان با کوچکترین مشکلی که سرراهشان قرار میگیرد غر میزنند. "غیر از جنگ و مرض همه چیز قابل حل است."
آنچه حواشی و منتقدان گفتند:
بعد از این سخنرانی، حواشی و نقدهای زیادی بر آن وارد شد. عدهای ادعا کردند که خانم گلستان، به واسطهی هنرمندی و معروفیت پدرش به اینجا رسیده و چندان هم برای رسیدن به این موفقیت تلاش نکرده. افرادی تمام موفقیتهای ایشان را شانسی میدانند و میگویند اگر ایشان از خانوادهای هنرمند و کتابخوانی نبود هیچوقت به چنین درجهای نمیرسید. و در کل برخی منتقدان این سخنرانی را به همان صحبت حاشیهساز یکی از آقازادهگان مبنی بر «ژن خوب» ، ربط دادهاند و میگویند در واقع گلستان تلاش چندانی در راستای موفقیتهایش نکرده و نباید این چنین به موقعیتش افتخار کند.
آنچه من میگویم:
اما حرف من چیز دیگریست. من این مطلب را برای کودکان کار و زنان زندانی نمینویسم. چراکه یکی از منتقدین، حرفهای گلستان را به کودکان کار سرچهارراهها و زنان زندانی ربط داده بود و بیان کرده بود که این افراد هیچگاه به واسطهی شرایط خانوادگی و گذشتهای که دارند نمیتوانند آنطور که دلشان میخواهد زندگی کنند، پس موفقیت و حرف از گذر کردن از مشکلات برایشان منطقی نیست. حرف من با آدمهای معمولیست. ما معمولیهایی که گاهی مشکلات بیخ گلویمان را میگیرد و نمیتوانیم کمر صاف کنیم و فکر میکنیم دیگر به ته خط رسیدهایم. ما آدمهایی که جریان زندگیمان شبیه نوار مغزیست و یک روز در کف زمین هستیم و روزی دیگر از خوشحالی به عرش میرویم و همهی شرایط بروفق مرادمان است. درست است که لیلی گلستان خیلی جاها به واسطهی نامخانوادگیاش از این موفقیت استفاده کرده، اما میتوانست همانند تمام آقازادهها و بچههای آدمهای سرشناس سرجای خودش بنشیند و بعد از جدایی از همسرش یکجا نشین و افسرده شود و تنها به بزرگ کردن بچههایش بپردازد.
در جایی از این سخنرانی گلستان میگوید: "رنج با ما عجین شدهاست ولی ما باید صبوری کنیم. ما نباید از زندگی طلبکار باشیم. ما به زندگی بدهکاریم و باید از آن نگهداری کنیم و به آن بیفزاییم." این جمله از گلستان مرا یاد حرف یکی از اساتیدم انداخت که همیشه میگفت: " بهداشت روانی یعنی ما یاد بگیریم وقتی مشکلی سرراهمان قرار گرفت، میان بُر بزنیم. باید یاد بگیریم که مشکل را همهی افراد دارند. اما کسی در این راه موفق و سالم است که مشکلش را بپذیرد و با بهترین راهحل ممکنی که سر راهش وجود دارد با آن کنار بیاید." اما در همهی نابهسامانیها کسانی را دیدهایم که تحلیل رفتهاند و توجیهشان برای غم و اندوهشان این است که راه موفقیت بر رویشان بسته شده است. که دقیقا سرمنشاء تمام مشکلات ما همین است. که صاف میخواهیم از جایی پیشرفت کنیم که در آن محدودیت داریم. مثلا اگر همسرمان با کار ما در بیرون از خانه مشکل دارد، به راههای دیگر موفقیت چنگ نمیزنیم و تنها موفقیت را در کار کردن میدانیم و از اینکه به آن نرسیدهایم زندگی کردن و شادی را بر خودمان حرام میکنیم.
آخر کلام اینکه، ماهیت انسان، قوی بودن است. قوی بودن بیوصفی درون هر انسانی وجود دارد. کافیست به این باور برسیم تا دلمان به آن قرص شود و هوای خودمان را داشته باشیم و هر لحظه از زندگی را، چه خوب و چه بدش را سوژهای برای خوشحالی و شادیمان کنیم تا روزی برسد که شبیه لیلی گلستان با افتخار بگوییم: از گذشته و آنچه انجام دادهام راضی هستم!

