
چهار سال پیش محمدحسین مهدویان در جشنواره فیلم فجر با فیلم ایستاده در غبار درخشید. دورهای که اگر روستایی و فیلم خوبش ابد و یک روز نبود قطعا جشنواره سی و چهارم فجر با نام مهدویان در خاطرات میماند. مهدویان از همان سال کارش را ادامه داد و دست از ساخت فیلم برنداشت. سال بعد از آن ماجرای نیمروز را ساخت که توانست جشنواره بعدی فجر را به نام خودش ثبت کند. بلافاصله بعد از آن هم «لاتاری» را ساخت. فیلمی که بسیار جنجالی شد. از طرفی عدهای آن را فاشیستی خواندند و صحبتهای مهدویان در برنامه هفت رشیدپور را هم بد ترجمه کردند. مهدویان در آن برنامه گفت که اگر بخواهیم هر کس که از هموطنش دفاع میکند را فاشیستی بخوانیم پس بعضی اشعار فردوسی هم فاشیستی است. بعد از این جنجالها، فیلم از بسیاری از جوایز که حقش بود جا ماند، مانند سیمرغ نقش مکمل هادی حجازی فر که قطعا و یقینا حقش بود.
مهدویان، بعد از جشنواره فجر و مواجهه با بیتوجهی به فیلم جدیدیش و دردسرهای مربوط به فاشیستی خواندن شاهنامه، به دنبال بازگرداندن تحسین های منتقدین بود. پس از جشنواره سی و ششم و اکران فیلم لاتاری، مهدویان سراغ ساخت فیلم جدیدش رفت. مانند بسیاری از افراد که دنبال کسب توجه با استفاده از سری سازی هستند، مهدویان نیز همین راه را انتخاب کرد و پروژه ساخت «ماجرای نیمروز2؛ رد خون» کلید خورد. ماجرا چیست؟
داستان ردخون سال 67، یعنی 7 سال بعد از ماجرای نیمروز1 اتفاق میافتد. در جریان روزهای پس از پذیرش قطعنامه و عملیات مرصاد، صادق و کمال و مسعود، به همراه افشین که به تازگی وارد تیم شده است به سمت کرمانشاه میروند. ازآن طرف همسر افشین و خواهر کمال همراه با منافقین است و به دنبال این است که به تهران برسد تا بتواند پس از سالها فرزندش را ببیند.
نقش اول کجاست؟
داستان رد خون نسبت به ماجرای نیمروز کلاسیکتر است. در اکثر فیلمنامههای مطرح و معروف ایران و جهان در همان ابتدای داستان یک علامت سوال برای مخاطب ایجاد میشود که تا انتها تماشاگر برای رسیدن به جواب آن سوال با داستان همراه میشود. در فیلم رد خون با مطرح کردن داستان سیما، افشین و بچه آنها، سوال از همان ابتدا در ذهن تماشاگر شکل گرفت. آیا سیما موفق میشود بچهاش را ببیند یا نه؟
جزییات داستان مانند همراه شدن کمال و افشین به همراه صادق به سمت غرب کشور و درگیریهایی که پیش آمد به داستان کمک کرد و باعث شد که داستان کاملا جذاب باشد و مخاطب با فیلم همراه شود. اما مشکلی که در ماجرای نیمروز1 بود در این قسمت هم ادامه پیدا کرد. در ماجرای نیمروز1 هم نقش اول مشخصی نداشت. گرچه مهرداد صدیقیان در ابتدای آن فیلم نقش مهمی داشت و در پوستر اصلی فیلم هم از همه جلوتر بود، اما در جریان اصلی داستان چندان نقش مهمی نداشت. ممکن است تماشاگرانی که سه سال پیش آن فیلم را دیدهاند الآن مهرداد صدیقیان در آن فیلم یادشان نباشد.
همین مشکل در ماجرای نیمروز2 هم بود. هیچکدام را به طور جدی نمیتوان نقش اول مرد معرفی کرد. شاید بتوان گفت شخصیت افشین با بازی محسن کیایی به خاطر قرارگرفتن در موقعیتهای سخت و اهمیت تصمیمهای او نقش اصلی داستان است اما هادی حجازی فر نیز به همان اندازه در داستان تاثیرگذار بود و آخرین تصمیم داستان را هم او گرفت.
چند مشکل جزیی دیگر هم در داستان وجود داشت. مانند ازدواج عباس وزهره. ظاهرا دلدادگی زهره و بداخلاقی های عباس قرار بود مشکل ازدواج سازمانی را نشان دهد که چندان جالب از کار درنیامده بود. شخصیت مسعود با بازی مسعود زمین پرداز هم نقش بسیار کوچکی داشت که باز هم همان خوش خیالی قسمت اول را از خود نشان داد. جای تعجب دارد شخصیتی که تا این حد خوش خیال و حتی احمق است چرا این همه مدت در ردههای بالای اطلاعاتی و امنیتی باقی مانده است.
فداییان جشنواره سی و هفتم
بخشی از بازیگران فیلم مانند احمد مهران فر عوض شدند و بازیگرانی مانند بهنوش طباطبایی، هستی مهدوی فر و محسن کیایی به جمع بازیگران اضافه شدند. دو شخصیت مهم داستان، صادق و کمال، همچنان با همان جذابیت سری اول در کار حضور داشتند. حتی نسبت به سری اول بازی بهتری را از خودشان نشان دادند. از مهمترین دلایل جذابیت فیلم و کشیده شدن مخاطب تا آخر داستان دعواها و چالشهای این دو نفر با یکدیگر بود. اما شخصیت مسعود و حماقتهایش همچنان در داستان حضور داشت.
در بین بازی های نسبتا خوب فیلم، بازی هادی حجازی فر، جواد عزتی و بهنوش طباطبایی چشم نواز بود. عزتی و طباطبایی نامزد سیمرغ بلورین هم شدند که متاسفانه به آن نرسیدند. عزتی سیمرغ نقش مکمل مرد را به نام و آوازه علی نصیریان باخت و طباطبایی هم سیمرغ نقش اول زن را به نگاه مثبت مدیران و داوران به فیلم «شبی که ماه کامل شد» باخت. به نظر میآید که تیم بازیگری ماجرای نیمروز هرکدام فدای چیزی شدند تا به آن چیزی که حقشان بود نرسند. به خصوص طباطبایی که در مقایسه با الناز شاکردوست که برنده سیمرغ بلورین شد توانایی خیلی بیشتری از خودش بروز داد. شاکردوست اساسا در انتقال حس با صورت ضعیف بود اما از آن طرف طباطبایی در این زمینه بسیار قوی عمل کرد. مانند چشمهای نگرانش هنگام شنیدن سخنرانی مسعود رجوی و یا لبخند رضایتش در انتهای فیلم...
دور بین
محمدحسین مهدویان از همان مستند اخرین روزهای زمستان تا ماجرای نیمروز2 الگوی تصویربرداری ثابتی داشته است. مهم نیست که داستان چه باشد. مهدویان همیشه دوربین را دور از شخصیتها و عقبتر از جایی که باید باشد میگذارد. هم در ماجرای نیمروز1 و هم در ردخون دوربین همیشه از پشت شیشه و کمی دورتر از صحنه اصلی دعواها و صحبتها را نشان میدهد. معمولا تصویر واید است و حالت فیلم 35 میلیمتری دارد. این مدل برای مستند آخرین روز زمستان و فیلم ایستاده در غبار که حالتی مستندگونه دارند مناسب است. اما برای داستانهای درام که ما از جزییات گفتگوها و اتفاقات مطلع می شویم مناسب نیست. ما از نظر میزان اطلاعاتی که داریم در متن ماجرا هستیم اما دوربین با این نوع داستان تناسبی ندارد. به خصوص در فیلم قبلی مهدویان لاتاری که این مشکل به دلیل موضوع داستان بدتر هم شده است.
آیا مهدویان تمام شده است؟
مهدویان کارگردانی است که هیچ منتقدی نمیتواند مهارت و هنر او را انکار کند. اما ظاهرا کمیت کارنامه بیشتر از کیفیت کارنامه برای مهدویان مهم است. او در طی 4 جشنواره گذشته هرسال فیلم داشته است. دو فیلم اول آن مورد تحسین واقع شد اما فیلم سوم گرچه در گیشه موفق بود اما در میان منتقدان جایی نداشت. فیلم چهارم هم چندان مورد توجه منتقدان قرار نگرفت. میتوان گفت یکی از عوامل سیر تقریبا نزولی مهدویان همین پرکاری او است. محمدحسین مهدویان و سعید روستایی در جشنواره سی و چهارم هردو فیلم اولی بودند. سعید روستایی بعد از ابد و یک روز سه سال استراحت کرد و بعد ازآن شروع به ساخت فیلم دومش متری شیش و نیم کرد. فیلمی که از مهمترین فیلمهای جشنواره فجر گذشته بود و تاکنون بیشترین فروش را در سال 98 داشته است. فیلم دوم روستایی نسبت به فیلم اول آن رشد بیشتری داشته است. داستان و موضوع آن هم نه کاملا، اما تا حد زیادی متفاوت است و بهتر شده است. اما پرکاری شدید مهدویان باعث شده است تا وقت کافی برای تنوع و خلاقیت را پیدا نکند. مهدویان چهار اثر سینمایی ساخته است که در هر چهار اثر، شاهد استفاده از دوربینی مشابه و البته کاراکتری با بازی هادی حجازیفر هستیم. حجازی فر گرچه در هر چهار فیلم خوب بوده است، اما در مجموع، نقشی تکراری با بازی تقریبا یکسان دارد. مجموعا مدل کارگردانی مهدویان تکراری شده است که اگر نتواند این روند را تغییر دهد به زودی نامش از خاطرات پاک خواهد شد.