
همین چند روز پیش، به گمانم روز دوم عید؛ بود که در اتاقم مشغول کتاب خواندن بودم و مادرم صدایم کرد. «زود آماده شو و بیا پایین، میخوایم بریم خونهی عمه.» در همان لحظه اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد فرار از این مهمانی بود. میخواستم بهترین و باورکردنیترین بهانه برای نیامدنم را پیدا کنم. بیآنکه دقیقا بدانم چرا از این رفت و آمدها دل خوشی ندارم. اول خودم را به خواب زدم. بعد یادم آمد این دم دستیترین و ناشیانهترین بهانه است. برای همین چشمان قرمز و عطسههای بیوقفهی ناشی از حساسیت بهاری را به عنوان بهروزترین بهانه برای نیامدنم به خانواده اعلام کردم. همگی موافقت کردند که من به دلیل بیحالی ناشی از حساسیتم در خانه بمانم و به دیدن عمهام نروم. وقتی همه رفتند و دقیقتر همه چیز را بررسی کردم، هیچ دلیلی برای در خانه ماندن نداشتم جز اینکه جواب دادن به پرسشهای بیوقفه و تکراری عمه خارج از حوصلهام بود. انگار که عمهام با دیدن من و به یاد آوردن پرسشهای قدیمی اش، شرطی شده باشد. «چرا درست اینقدر طول کشید؟»، «تو چرا شوهر نمیکنی؟»، « چرا عیب و ایراد میگذاری روی پسرهای مردم؟ تا آخر عمر تنها میمونی؟» از این دست سوالات تکراری که بعضا لابهلایش چاشنی نصیحت هم هست.
چند روز بعدش که عمه به دیدنمان آمد، آنقدر درباره نیامدنم گفت و گفت تا اینکه دل را به دریا زدم و گفتم شما بزرگترها به محض دیدن ما بچههای فامیل یادتان میافتد ازدواج نکردهایم، هنوز درس میخوانیم، چاق شدهایم، پوستمان خراب شده، سیگار میکشیم و هزار چیز دیگر و بعد شروع به نصیحت میکنید. عمه هم که کمی جا خورده گفت شما جوانها سخت میگیرید و بعد توضیح داد که همهی این سوالات برای باز کردن سرحرف است و هیچ قصد و نیتی پشتش نبوده جز اینکه جویای احوالات کسانی باشد که دوستشان داشته. در آخر هم ماجرا را طوری مدیریت کردم که همه گفتیم و خندیدیم و کسی خرده ای به دل نگرفت.
چند روزی از آن حرفها میگذرد و حالا گمان میکنم اینکه بیشتر ما جوانها از دیدن بزرگترهای فامیل فراری هستیم و تلاش میکنیم که در جمعهای فامیلی حضور نداشته باشیم، علاوه بر سوال و پرسشهای زیاد فامیل مبنی بر زندگی شخصیمان، این است که به قول عمه، خودمان هم «سخت» میگیریم. شاید واقعا طبیعی باشد که میزبان با دیدن ما، سعی داشته باشد تا با سوالهای معمول سرحرف را باز کند. از تحصیلات، شغل، ازدواج، کارهای روزمره و... بپرسد. سوالهای کلیشهای که گاهی بدون هیچ نیت بدی و تنها برای خبر داشتن از احوالات هم از یکدیگر میپرسیم. چرا بعضی از ما جوانها هر سوالی را عجیب میدانیم و نیت کسی که سوال میپرسد را دخالت و فضولی میدانیم؟ چرا گمان میکنیم هرچیزی و هرکسی ایراد دارد جز خودمان و تفکرمان!
فکر کنم اولین چیزی که در سال جدید نیاز به تغییر داشته باشد، خودمان هستیم که دائم در حال جبههگیری و درگیر افکار منفی هستیم. اصلا امسال را بیایید کمی مثبت فکر کنیم تا از هر عملی رنجیده نشویم. تا از روزهایمان لذت ببریم. بیایید تمام دورهمیها را غنیمت بشماریم و با دل خوش به گپ و گفت بنشینیم و از لحظه لحظهمان استفاده کنیم.