.jpg)
بی آنکه بدانی برایت گوشوارهای میسازم هر شب، از الماسهایی که در دعاهایم آهسته آهسته ستاره میشوند.
شب روبان عکسهایت شد دیوارهای شهر تکان خورد و زمین زیر پایم لرزید.
آه ای برادرترینم! صاعقهای زانوانم را سوزاند، صخرههای نمک بر شانههایم فرود آمد و مهرههایم در هم شکست.
آه ای برادرترینم! هرگز نخواه در آتش صبور بمانم، ابرهای سیاه شهر را به طوفان سپردهاند و نفسهای کوچه به شماره افتاده است، چه خونی در چشمهای سیاه پوش خانه شتک میزند؟!
هرگز از من صبوری نخواه هرگز ...





فن بیان پدر و مادرها

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
