.jpg)
ای بابا... باز ما آمدیم بعد عمری از خودمان تریپ از خودگذشتگی و ایثار نشان بدهیم و در حرکت انتحاری صندلی خود را برای خانم میان سالی خالی کنیم که با حرکت عجیبی از سوی جمعیت مواجه شدیم و فکمان از صندلی عقب اتوبوس به سمت آینه بغل راننده پرت شد.
آقا بلند شدن ما از روی صندلی همانا و شیرجه خانم جوانی بر روی آن همان. اصلا نمیدانم بنده خدا غریق نجات بود؟ چی بود واقعا؟ که با آن سرعت خود را روی صندلی انداخت که اتوبوس دچار نقص فنی شد و چنان تکانی خورد که همه مسافران یک چند ثانیهای را در هوا سپری کردند. خلاصه هر چه که بود خیلی خودش را زرنگ میگرفت (البته میدونید بنده هم از اون آدمهاش نیستم که بیکار بمونم و ضمن یادآور شدن احترام به افراد مسن و اینکه سرمایههای اجتماعیی هستند و گذشت و ایثار و اینا کلی از خجالت ایشان در آمدم) البته فرد مورد نظر بعد از کمی رفتن به کوچههای علی چپ و علی راست، بالاخره نتوانست بار سنگین نگاههای مسافران،خانم مسن و بنده که مثل داروغه شهر ناتینگهام بالای سرش ایستاده بودم را تحمل کند و بالاخره بعد از کمی مقاومت ترک موضع کرد.
و این درسی بود برای کسانی که از رفتار نیک دیگران (ریا نشه ولی اچاره به خودم دارم ) درس نمیگیرند...

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

تیر خلاصی

دو سال جوانی

برای شما که دلتنگ تان شدم

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

کارگر را چه به زندگی؟

من دیوانه

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

شاه رویایی

هر روز باش

یک ماه دیگر از عمر گذشت

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

مه لقا بانو / قسمت آخر

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند
