.jpg)
دستت را با دستم میفشارم!
در اتاقی چند متری آوای سمفونی خانه جو را دلپذیرتر میسازد
عرق کردهام! نور وجود تو بیش از حد گرمم ساخته.
چشمانم بوی اشک میدهند و مزه عشق! چه معجونی میشوند با خیسی چهره گلگونم!
اتاق پر شده از بوی خوش اسپری چیفون!
تاریکی محض محیط دلم را روشن میسازد.
با نور چشمانت حرفهای دلت را میخوانم، گنگاند و مجهول در قوانین کتاب عشق!
و من زل زدهام به نگاه غریبت و تو دور میشوی و دور میشوی از من...

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
