
نامهای به آقای رییس جمهور سابق!
نویسنده : سیدامیرحسین مرتضویسلام آقای دکتر؛
ما نسل سومیها نه شما را از روزهای انقلاب میشناختیم، نه از روزهای تسخیر سفارت و نه از روزهای استانداریتان در اردبیل. ما نسل سومیها شما را با لباس ساده شهرداری شناختیم، با دیدارهای مردمی، با سادگی و ساده زیستیِ زمان شهرداریتان و با شور انتخابات 84 شناختیم، با شور وعده کابینه 70 میلیونی، وعده خدمتگذاری، وعده پاکی و صداقت.
آقای دکتر، راستش را بخواهی آن روزها حسابی خسته شده بودیم از کسانی که میخواستند امام را به موزه بفرستند و انقلاب را مصادره کنند، میخواستند با گفتگو تمدنها و تعلیق تأسیسات هستهای دست دوستی به سمت آمریکا دراز کنند. آمریکایی که همان زمان گفتگوی تمدنها ایران را محور شرارت دنیا مینامید؛ راستش خسته شده بودیم از ذلت تحقیر شدن و سکوت کردن.
اما تو آن روزها حرف تازهای داشتی، امام را برای موزهها نمیخواستی، ریاست جمهوری را برای قدرت طلبی نمیخواستی، آمده بودی که شعارهای انقلاب را سرِ دست بگیری، به بهانه ریاست جمهوری برای خدمت آمده بودی.
سال 84 انتخابات که به دور دوم کشید، عدهای هر کاری برای انتخاب نشدنت کردند؛ میگفتند خیابانها را دیوار میکشی، میگفتند اسم سمند را ذوالجناح میگذاری و با جوانان چنین و چنان میکنی.
و آخر ماجرا تو رییسجمهور شدی و گفتی من از امروز خادم ملت شدم...
آقای دکتر حالا نقطه پایان هشت سال خادمی و ریاست جمهوری توست. در این سالها تو را با همت و پشتکارت شناختیم، تو را با سفرهای استانی و مردمی بودنت شناختیم، تو را با عوامانه و بیریا حرف زدنت شناختیم، با کارهای عجیب و باورنکردنیات شناختیم، تو را با ضدیت قاطع با رژیم منحوس اسرائیل و با زنده کردن دیپلماسی امام شناختیم و تو را با افزایش عزت ملیمان و با جوابهای کوبندهات در سخنرانیها و مصاحبهها و کنفرانسهای خبریت شناختیم.
واقعیتش گاهی اوقات در دوران رئیس جمهوریتان از شدت غرور، احساس شور و شعف میکردیم. آن روزها که خبر دستیابی انرژی هسته و غنیسازی آن را به گوشمان رساندی و ما را برای شادی و پایکوبی به خیابانها آوردی، آن زمانی که ماهواره امید جمهوری اسلامی ایران، امیدِ ملت را زنده کرد، آن موقع که در سازمان ملل حرف دل مردم را زدی و باعث شدی کسانی که خود را صاحب دنیا میدادند، بیهیچ جوابی آنجا را ترک کنند. آن روزها که استقبال مردم کشورهای مختلف از تو را میدیدیم -البته نه استقبال مقامات بلکه استقبال مردم عادی مثل خودم را میگویم- احساس غرور میکردیم. هیچ وقت آن سرود خوش آمدگویی لبنان را که در آن، صدها هزار نفر ایستاده به افتخار تو و به افتخار ایرانِ من دست زدند فراموش نمیکنم.
و چقدر دلم برای آن دوران تنگ شده است
آقای دکتر همه روزهای تلخ و شیرینی که با تو گذراندیم و همه روزهای خوش خدمت تمام شد.
تمام شد و این روزهای آخر هر چقدر فاصلهات با شعارهای روزهای اول بیشتر شد فاصله مردم نیز با تو بیشتر و بیشتر شد. و چقدر حیفِ آن همه اهالی سوم تیر 84 و بیست و دو خرداد 88 که تو را به چشم دیگری میدیدند؛ به چشم یک برادر و یک یاور؛ و فکر نمیکردند روزی اطرافیانت را ترجیح دهی بر همه آنانی که برادر و یاورشان بودی. فکر نمیکردند 11 روز خانه نشینی کسی را ببینند که به سبب ولایتپذیریاش به او رای داده بودند. فکر نمیکردند روزی قدرت، یک اصل بشود برای کسی که برای مبارزه با قدرت طلبی آمده بود. فکر نمیکردند روزی غرور 24 میلیون رای، آرش کمانگیرشان را زمینگیر کند.
و چقدر حیف که شیرینی آن روزهای رویایی هم نمیتواند تلخی به جا مانده این روزهای پایانی را از بین ببرد
خدایا اگر دستبند تکبر نمیبست دستِ کمانگیر ما را / کسی تا قیامت نمیکرد پیدا، از آن گوشه کهکشان تیرِ ما را
والعاقبه للمتقین


وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز
