
باز باران با ترانه .....
نویسنده : mahshid2یادش بخیر وقتی کوچک بودم، هیچی از این شعر نمیفهمیدم ولی حالا با خواندن آن در معنا غرق میشوم. شما از کودکی تا الان چه چیز متفاوتی را حس کردهاید؟ آیا تغییری احساس کردهاید؟ چیزی که در قدیم برایتان مهم نبود ولی الان مهم شده است. چیزی که قبلا از آن هیچی نمیفهمیدید ولی حالا کاملا درکش میکنید و یا چیزهایی که از آنها خوشتون نمیآمد ولی الان...
باز باران
با ترانه
با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده :
در گذرها
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پرگو
باز هر دم
میپرند این سو و آن سو
میخورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان:
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده
از چرنده
از خزنده
بود جنگل گرم و زنده
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان میزدی پر
هر کجا زیبا پرنده
برکهها آرام و آبی
برگ و گل هر جا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
سنگها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دم به دم در شور و غوغا
رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ میزد ... چرخ میزد همچو مستان
چشمهها چون شیشههای آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
با دوپای کودکانه
میپریدم همچو آهو
میدویدم از سر جو
دور میگشتم زخانه
میپراندم سنگ ریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
میشکستم کرده خاله
میکشانیدم به پایین
شاخههای بیدمشکی
دست من میگشت رنگین
از تمشک سرخ و وحشی
میشنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
هرچه میدیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا
شاد بودم
میسرودم :
روز! ای روز دلارا
دادهات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان !
این درختان
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان !
روز! ای روز دلارا !
گر دلارایی ست، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ...
اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره
آسمان گردیده تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران
جنگل از باد گریزان
چرخها میزد چو دریا
دانههای گرد باران
پهن میگشتند هر جا
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه، از کناره
با شتابی
چرخ میزد بیشماره
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
بادها با فوت خوانا
مینمودندش پریشان
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس دلارا بود جنگل
به! چه زیبا بود جنگل
بس ترانه، بس فسانه
بس فسانه، بس ترانه
بس گوارا بود باران
وه! چه زیبا بود باران
میشنیدم اندر این گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا


حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

مه لقا بانو / قسمت اول

تیر خلاصی

سناریو عجیب

دل نشکنیم

برای شما که دلتنگ تان شدم

شاید بشود گفت برگشت!

من چه گویم

کارگر را چه به زندگی؟

مرو فاش کن رازِ خانه را

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

دو سال جوانی

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

شاه رویایی
