
قبل از هر چیز متشکرم از تمام دوستان جیمی خودم که برایم خالصانه دعا کردند. واقعا ممنون و متشکرم و آماده جبران. نشسته بودم پشت کامپیوتر و داشتم انیمیشن نگاه میکردم که مامانم تلفن را گذاشت سر جایش و با دستان باز به طرفم آمد. بیحواستر از آن بودم که حدس بزنم چه شده. فقط نگاه میکردم. مامانم بغلم کرد و گفت: «قربون دختر گل خودم برم، تیزهوشان قبول شده.»
چند ثانیهای گذشت و من تازه مطلب را گرفتم. ابتدا به قدری خر کیف شدم که مانده بودم سرم را بکوبم به سقف یا سقف را بزنم توی سرم! نیشم تا جایی که زورش میرسید باز شده بود، انقدر خوشحال بودم که تنم را حس نمیکردم. فقط خوشحال بودم...
-------------------------------
** پی نوشت از طرف ادمین: شیرینی ما فراموش نشود!









