شب اول
دلت لک زده بروی روضه، بروی پای منبر بنشینی، زار زار گریه کنی. دلت لک زده با دم «ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد ... » سینه بزنی، دلت لک زده برای آن وقتی که خیلی دلت میشکند، توی خلوت خودت، یک تصمیم بزرگ بگیری. یک قدم ولو کوچک به حضرت اباعبدا... (روحی فداه) نزدیک شوی. دلت لک زده توی این سالها یکبار زیارت کربلا مزد عزاداری محرمات شود...
دیدی چقدر زود رسید... این روزها، روزهای نجات است برای آنان که در کشتی ارباب سوار شوند(1). مبادا بشوی پسر نوح و بمانی!
(1) برگرفته از حدیث مشهور : انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاه
دانلود مرثیه شب اول
شب دوم
امروز کاروان عشق به سرزمین نینوا رسید. وقتی کاروان وارد نینوا شد، امام از اصحاب پرسید که به این سرزمین چه می گویند. هر کسی نامی را گفت، باز حضرت سؤال کردند که آیا این سرزمین نام دیگری هم دارد؟ و باز سؤال از پس سؤال تا اینکه کسی نام کربلا را آورد. امام فرمود: این مكان جای فرود آمدن ما و محل ریختن خون ما و جایگاه قبور ماست.
کاروان عشق وقتی آمد، زنانش در حجاب بودند، مردانشان همراه بودند، دخترکان و پسرکانش در حال بازی و کودکی خویش بودند! اما وقتی این کاروان نینوا را ترک کرد جور دیگری بود، یادتان می آید چه طور شده بودند؟ ....
شب سوم
قضیه خیلی ساده است، هر کسی که بدون حسین باشد هیچ ندارد! به قولی، آدمی که چراغ هدایت نداشته باشد گرفتار ظلمت است. هر چقدر که دلت بخواهد با حسین باشی، اول باید از خدا بخواهی ادب اش را به تو بدهد. ادبی که حر را به دامن حسین کشانید. این همان مردی بود که وقتی با آن سپاه 1000 نفری اش راه امام را بست، آن قدر آنجا لشکر جمع شد که 30 هزار نفر صبح عاشورا برای جنگ با امام شمشیر تیز کردند!
حر ادب داشت که وقتی به سوی حسین رفت حتی فرصت عذرخواهی هم نیافت. «سرت را بالا کن حر، بیا در آغوش ما» ... خدایا می شود به من هم از این ادب ها یاد بدهی؟
شب چهارم
وقتی پدری چندین فرزند دارد، معمولاً یکی از بقیه بیشتر دردانه می شود، به خصوص اگر آن پدر دختر دار باشد، همیشه یک دختری در بین دخترها هست که بیشتر پدر را می خواهد، بیشتر بابا بابا می کند. بیشتر قربان صدقه بابایش می رود. آن دختر وقتی خسته است در آغوش بابا می خوابد، وقتی ناز می کند، دستش را دور گردن بابا می اندازد و لبهایش را غنچه می کند و چیزی می خواهد...
اگر از آن دختر بابا را بگیری، انگار در یک آن همه هستی اش را گرفته ای. آن دختر دیگر گریه نمی کند، زار نمی زند. فقط بغض می کند، غمباد می گیرد .... آن دختر یک روز در خرابه ای از غم بابا دق می کند ...
شب پنجم
/
/
آن هایی که در روز عاشورا با حسین (ع) شهید شدند تک به تک گزینش شده بودند. امام هر کدام را به نحوی آزموده بود. شب عاشورا زینب کبری موضوع را با امام مطرح کرد و از قضا تعدادی از اصحاب از موضوع با خبر شدند. آن ها روانه خیمه زینب گشتند و عهدها تازه کردند. عهد و پیمان حتی برای نوجوانان هم بود. برای قاسم یک سؤال بود و برای عبدا... ماندن در خیمه ها ...
روضه امشب را شما بخوانید ....
-
-
-
شب ششم
شب شده بود، مادر پس از سه روز تشنگی و قحط آب، اندکی آب نوشیده است. ساعتی گذشته است. احساس می کند که می تواند به بچه اش شیر بدهد. دنبال بچه می گردد. به این خیمه، به آن خیمه، پیش هر کسی که می رود خبری از پسرش نیست. یادش می آید که دیگر پسری نیست. حالا که شیر هست ولی دیگر شیرخواری نیست! مادر گریه نمی کند، مادر ناله نمی کند، مادر برای همیشه بغض می کند. مادر بعد از پسر و شوهرش دیگر زیر هیچ سایه ای نمی رود. مادر جوان یک سال بعدش از غم دق می کند.
چه کسی هست که داغ مادری را که سر طفلش را بریده اند می فهمد؟ ...
-
-
-
-
شب هفتم
وقتی پدر بزرگ رفت، نوه آنقدر کودک بود که از او چهره ای مبهم به خاطر داشته باشد، کودک بود و خاطراتش محدود بود به همان چند سال کودکی. به وقت هایی که پدربزرگ، گلویش را، لبهایش را می بوسید. به وقت هایی که موقع نماز می رفت سوار پشت پدربزرگ می شد و او به خاطرش سجده ها را طولانی می کرد. وقتی بزرگ شد خدا پسری به او داد که هم چهرهاش، هم اخلاقش و هم خلق و خویش شبیه آن پدربزرگ بود.
حالا فرض کنید که آن پدربزرگ رسول ا... است، آن کودک امام حسین است و آن پسر، علی اکبر است. اینجاست که می توان نوشت، به نام عشق، پدر و پسر ....
-
-
-
-
شب هشتم
من و تو از عباس چه می فهمیم ... هیچ، هیچ، هیچ ... ببین آن هایی که می دانند چه می گویند:
امام سجاد (روحی فداه): شهدا در روز قیامت به عمویم عباس قبطه می خورند
امام صادق (روحی فداه): عمویم عباس بصیرت نافذی داشت، ایمانی استوار و محکم داشت، در کنار برادرش حسین جهاد کرد و چه جهاد نیکویی کرد! و شهید از دنیا رفت.
-