دوباره ساعت 7 صبح میشود و صدای زنگ در خانه میپیچد، ولی هیچکس نمیتواند دستش را دراز کند و با زدن یک دکمه صدا را قطع کند، دَنگ دَنگ دَنگ. بچهها به صف شوید. باز دوباره مهر ماه شروع شد و هر روز از ساعت 7 صبح در خانه ما بیدار باش اجباری است!
*** باید قدر تابستان را بدانم
تصمیم گرفتیم تا به سراغ افرادی برویم که خانهشان در مجاورت مدارس است و از معضلات سروصدای مدارس از آنها بپرسیم. با خانم میانسالی که ساکن محله لادن است و ساعت 7 و 30 دقیقه صبح برای خرید کردن از خانهاش بیرون آمده شروع به صحبت میکنم.
+ چقدر خوب است که سحر خیز هستید؟
- این سحرخیزی من توفیق اجباری است که از همسایگی با مدرسه نصیبم شده است، از ساعت 7 صبح سروصدای دخترهای مدرسه ما را بیدار میکند، چه بخواهیم چه نخواهیم.
+ تا به حال با مسئولان مدرسه صحبت نکردهاید؟
- بروم چه بگویم؟! بالاخره باید کارشان انجام شود، چند سال قبل دختر خودم به همین دبستان می رفت، الان نوبت بچههای دیگر است. نمیشود گفت که ساکت باشند.
+ پس به نظرتان راه حلی وجود ندارد؟
- نه متاسفانه. فقط باید حسابی قدر تابستان و روزهای تعطیل را بدانم (و میخندد)
*** دیگر اعصاب درست و حسابی ندارم
این بار به محله هنرستان آمدیم، یک آقای مسن مشغول قدم زدن در حاشیه خیابان است، وقتی موضوع را با او مطرح میکنم، آه از نهادش بلند می شود، میگوید الان 10 سال است که به این محله آمدهاست و حتی نشده که یک روز غیر تعطیل بیاید و او بتواند تا ساعت 9 صبح بخوابد. خانهشان چسبیده به مدرسه است و ساعت شروع و تعطیلی مدرسه برای آنها به ساعت اعصابخردی تبدیل شده است. تازه خودش هم بازنشسته فرهنگی است و در پایان دوره خدمتش ناظم بوده است ولی به قول خودش: «دیگه اعصاب معصاب درست و درمونی برام نمانده». وقتی از او میپرسم آیا راه حلی هم به نظرش میرسد یا نه؟ میگوید: یک بار رفتم مدرسه، به من گفتند برو شیشه ضد صدا نصب کن، آخر بی انصافها نمیگویند من پیر مرد، دست تنها باید چطور این کار را انجام دهم. تازه شیشه صد صدا روی قاب پنجره ما نصب نمیشود و تعویض قاب پنچره و شیشه با هم، هزینه زیادی دارد که آن را هم ندارم.
*** با سنگ زدند به پنجره خانه ما
در محله هفت تیر یک جوان دانشجو که خانهشان در کوچهای است که یک مدرسه راهنمایی پسرانه در آن واقع شده، به پستم میخورد. میگوید: با شروع اول مهر، ظهر و عصر ما آسایش نداریم، مادر من بسیار به سروصدا حساس است و امسال که به این محله آمدیم، مدام میگرنش عود میکند. چند بار رفتم بیرون از خانه و با بچههایی که با سر و صدا و داد و بیداد به مدرسه میرفتهاند، دعوا کرده ام. یک بار دو سه تایشان را کتک هم زدم، روز بعدش با سنگ زده بودند به شیشه خانه و فرار کرده بودند. از او میپرسم که به فکر استفاده از شیشه دو جداره هم افتادهاند، میگوید: شیشههای ما دو جداره است ولی باز هم سروصدای این وروجکها خانه را می لرزاند، بعد از تعطیلی مدرسهشان میآیند روی پلههای جلوی خانه ما مینشینند و داد و بیداد و شوخی و خنده به راه میاندازند.
*** یعنی داخل خیابان هم سایلنت باشیم
نزدیک مدرسه چند نوجوان که تازه از مدرسه تعطیل شدهاند و کوله پشتیهایشان را بر دوششان انداختهاند، با خنده و سر و صدا در کوچه مشغول شوخی کردن هستند و گاهی هم با لگد به جان هم دیگر می افتند! جلو میروم و میپرسم.
+ میدانید که با این سروصدایی که ایجاد میکنید باعث آزار همسایهها میشوید؟
- ما که سر و صدا نداریم. تازه اینجا نایستادیم که، در حال رد شدن هستیم. نمیشود که داخل خیابان هم سایلنت باشیم، پس کجا سرو صدا کنیم؟
نمیدانم چه جوابی به آنها بدهم، تقاضای بی سروصدا بودن از یک سری نوجوان پر انرژی کار دور از عقلی است و به فرض که من از آن ها تقاضا کنم، حتی اگر بخواهند هم هرگز موفق به انجام آن نخواهند شد.
*** همسایهها هستند که با بردباری سروصدا را تحمل میکنند
با مدیر یکی از مدارس راهنمایی به گفت و گو مینشینم، می پرسم برای رعایت حال همسایهها چه کار میکنند؟ جواب میدهد: ما سعی می کنیم مراسم صبحگاه را کوتاه انجام دهیم ولی می دانید که برای حفظ نظم در مدرسه، اجرای مراسم صبحگاه الزامی است، چندین بار پیش آمده است که یکی از همسایهها به ما مراجعه کند و بگوید این هفته مریض داریم یا مشکل داریم. ما هم چند روزی مراسم را انجام نمیدهیم، ولی در بقیه ایام سال، این همسایهها هستند که با بردباری سروصدا را تحمل میکنند. به هر حال سروصدا از مشکلات همسایه بودن با مدارس است. البته ما به دانشآموزان تاکید میکنیم، که در راه رفت و برگشت جلوی خانه همسایهها سروصدا نکنند ولی در این سن و سال کمی بیصدا بودن برایشان سخت است.

حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

سناریو عجیب

تیر خلاصی

مرو فاش کن رازِ در خانه را

برای شما که دلتنگ تان شدم

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

دو سال جوانی

من چه گویم

کارگر را چه به زندگی؟

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

شاه رویایی

هر روز باش

آشفتهی تو با غم و دلتنگی
