
مثل عادت بیدار شدن ساعت 4 و 30 دقیقه صبح جمعه
نویسنده : مـی نـاباز دوباره همان دختر، باز دوباره همان ریتم آشنای فشردن دکمههای کیبورد، باز همان عذاب وجدان به خاطر درسهای مانده، به خاطر 48 ساعت آینده!
باز همان خواب اندکی که در چشمانش جمع شده، باز همان انگیزه مخفی برای نوشتن .
دختر؛
دختر فقط یک چیزی میخواهد مثل یک صفحه word، که نوشتن را شروع کند. باز مثل تابستانها با خودش شرط بگذارد که تا 1200 کلمه تایپ کند و بعد بیرحمانه روی × کلیک کند و NO را انتخاب کند! و بعد با تایپ اولین کلمه؛ واژهها همینطور ردیف شوند در ذهنش و بیخیال بنویسد. بیخیال از تمام آدمها، بیخیال آدمهایی که شاید فقط اسمشان آدم است .
مثل همان 31 دقیقه و اندی ثانیه بیخیالی، که با او حرف میزد. مثل همان صدای خندههایش از پشت تلفن. و حتی مثل سرعت ِ 46.6 کیلوبایت در ساعت اینترنت دایل آپ!
یک روزمره ساده میخواهد دختر. یک روزمره مثل عادت بیدار شدن ساعت 4 و 30 دقیقه صبح جمعه.
یک دلچسب ِ بیخیال ِ ناب میخواهد دختر. دختر دلش میخواهد همین طور که ماه نامه «داستان» را تورّق میکند؛ همین طور که جیمِ همیشه دوست داشتنی را روی پایش گذاشته؛ همین طور که یک لیوان بهارنارنج خنک کنار دستش روی میز است؛ دلش میخواهد همینطور بماند.
شاید چیزی مثل ساعت برنارد میخواهد دخترک، که گاهی stop بدهد به اپسیلون ثانیههای زندگی و طعم ملس ِ«در آغوش ِ خدا» بودن را حس کند!
