
دوست دارم روزی برسد که وقتی میآیم حرم، چشمم بیافتد به یک جوانی که کز کرده یک گوشه و به یک نقطه خیره شده است. آن وقت دستم را بگذارم روی شانهاش یک لبخند شیرین بزنم و چند دقیقهای یاد خاطرات خودم بیافتم...
به او بگویم مرد پاشو... اینجا حرم است، تو هم مثل من به آرزوهایت میرسی... بعدش او نگاهم کند و به من بگوید، دل خوش سیری چند؟!


وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز
