
داشتم به «گريگور سامسا» فكر ميكردم، شخصيت اصلي رمان «مسخ كافكا»، كه يك روز زماني كه از خواب بيدار شد، متوجه شد به حشرهاي بزرگ تبديل شده است. با خودم گفتم اگر در سال جديد صبحي بيدار شوم و ببينم نه يك حشره بلكه تبديل به يك غول چراغ جادو شدم چه كار ميكردم. غولي كه كارهاي خرق عادت انجام بدهد. نهايتا يك ليست از كارهايي كه ميكردم را نوشتم:
اگر ميتوانستم چيزي را عوض كنم، ديدگاه افراد تقديرگرايي بود كه فكر ميكنند خوشبختي چيزي است كه بايد بيايد در خانهشان را بكوبد.
اگر ميتوانستم لغتي را از فرهنگ لغت حذف كنم، كلمه شانس بود و اگر ميتوانستم رفتاري را از نرم افزار ذهني مردم پاك كنم غرزدن و نق زدن بود.
اگر ميتوانستم كسي يا كساني را شفا بدهم افراد خرافاتي و افسرده در اولويت بودند.
اگر ميتوانستم جملهاي را در ذهن همه ملكه كنم اين جمله تولستوي بود: جهان، جهان تغيير است نه تقدير.
اگر ميتوانستم، براي خواندن كتاب، استفاده صحيح از موبايل و بلوتوث و ماهواره و فرهنگ رانندگي و فرهنگ آپارتمان نشيني وخيلي چيزهاي ديگر فرهنگ سازي ميكردم.
اگر ميتوانستم سختترين چيز در وجود مردم يا همان عقايدشان را عوض كنم به همه آنها ثابت ميكردم جهان هميني است كه هست تا زماني كه خودشان تغيير نكنند.
اگر مي توانستم چيزي را ريشه كن كنم جهل بود.
اگر مي توانستم در جايي را براي هميشه تخته كنم، خانه سالمندان بود.
اگر مي توانستم كسي يا كساني را ادب كنم، سراغ بد دهنها و بدبينها ميرفتم.
اگر ميتوانستم چيزي را خرد كنم، غرور افراد نوكيسه و تازه به دوران رسيده بود.
اگر ميتوانستم، زاويه ديد مردم را از ظاهر به باطن تغيير ميدادم.
اگر ميتوانستم مردم را وادار ميكردم، هر روز فقط يك ربع به كارهايشان فكر كنند.
در گوش همه افراد نااميد اين جمله مارتين لوتر را زمزمه ميكردم: خدا نمرده است پس چرا نااميدي؟
در نهايت ميرفتم وهمه كساني را كه با سيلي صورتشان را سرخ ميكنند، يك دل سير ميخندادم و بعد به داخل چراغم ميرفتم.

حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

مه لقا بانو / قسمت اول

تیر خلاصی

شاید بشود گفت برگشت!

دل نشکنیم

من چه گویم

دروغ...!

کارگر را چه به زندگی؟

از خوشی ها بخوانیم

آن خانه

سیاستزدگی تا کجا؟

هر روز باش

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

سناریو عجیب

من دیوانه

برای شما که دلتنگ تان شدم
