
نوروزها پشت سر هم میآیند و میروند، لباسهایی نویی که خریدهایم، آجیل و میوه و شیرینی نوروز و البته عیدیهایی که گرفتهایم...
پوشیده میشوند، خورده میشوند، خرج میشوند و البته فراموش! اما چیزی که همه نوروزهای گذشته را هنوز زنده نگه داشته است، «خاطرات» نوروزی است، نه رخت و لباس، پسته و فندوق!
این روزها که دید و بازدیدها و خاطرات مثل طبیعت دوباره زنده میشود، بد نیست یادی بکنیم از خاطرات شما در نوروزهای گذشته:
روتیتر: علی موسوی نوقانی؛ 75 ساله؛ معلم بازنشسته
در خانواده ما خرید یک دست کت و شلوار نو برای نوروز از واجبات بود. برای همین در دوران کودکی پدر خدابیامرزم ما را خیاطی یکی از همسایهها به نام «احمد خیاط» میبرد؛ چرا که لباسهایش هم خوش دوخت بود و هم ارزانتر. یکسال که با خرید کت و شلوار نو سر از پا نمیشناختم و بیصبرانه منتظر لحظه عید دیدنی بودم، بارش سنگین برف ما را خانهنشین کرد تا روز هشتم فروردین، که دیگر پوشیدن لباس نو لطف روزهای اولیه را نداشت و البته بهانهای داده بود به دست پدرم که دیگر قید خرید کت و شلوار را بزند. اما من کوتاه نیامدم و آنقدر آه و ناله کردم تا پدرم دستم را گرفت و رفتیم پیش «احمد خیاط». اما خب روز 8 عید مگر کجا باز است که مغازه خیاطی باز باشد!؟ اما من این حرفها توی کَتَم نمیرفت و صدای گریهام امان پدرم را برید! پدر من هم که دیگر تحمل من را نداشت، دستم را گرفت و دوتایی رفتیم در خانه «احمد خیاط»! بعد از کلی خواهش و التماس، بالاخره «احمد خیاط» راضی شد همانجا مترش را بگیرد دستش و قواره من را بگیرد و شروع کند به دوختن یک دست کت و شلوار! و اینطوری شد که من آن سال هم کت و شلوار نو و تر و تمیز پوشیدم!

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

بیمارستان

مادر

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
