
نگاهم به من میگوید این شکلی شدم. وقتی که دیگران جوری نگاهم میکنند که دوست ندارم. فرقی نمیکند چه جوری؛ فقط جوری که من دوست ندارم. بچه که بودم بغلیتر بودم. بچه که بودم خیلیها با من حرف میزدند. الان بغلها از دور خوشمزه است؛ حرفها هم نگفته بهترند. وقتی جوری که دوست ندارم دیده میشوم، انگار همهی چشمهایم به من میگویند: هی یارو! تو اینی... تو این شکلی هستی.
چرا کسی نمیبیند که من چقدر عاشق عشقم. چرا هیچ نفهمی نمیآید و بگوید: سلام یارو. شناختمت، تو همان مولانا خوان دیوانهی کوچکِ ناشناختهی سرزمین دنیا هستی. تو همان آدم بیشکل پاروهای بیقایقی، که با چیزی جز عشق موافق نیست. تو همانی که داد میزدی: برای من مرداد پاییزه...
تو همانی که روزی با چیزی به نام جیم درد و دل کردی و گفتی: روزی بزرگتر خواهم شد و میروم به جغرافیایی ناشناخته. شاید هم شناخته اما آنجا مختصاتش با کَسی مطابقت دارد. با دف و تنبور و نی و پیانو و گیتار مطابقت دارد. با تمام موسیقی مطابقت دارد. با مردم هوادار، با همهی هواداران آدمی به اسم محسن چاوشی، که همهشان از دم رفیق من هستند مطابقت دارد. با نُتهای روانی، با بمبهای خنثی قطعهی چنگیز. با حال شعرهای کلاسیک حسین صفا. با صدای همه کسانی که در خوزستان عزیز هستند و بودند،با صدای ایران عزیز. با صدای شهرهای اینجا که دوستشان دارم، مطابقت دارد.
با شمس تبریزی عزیز به شدت مطابقت دارد.
مدام مدام مدام با هر چیز بیربطی مطابقت دارم. مدام مدام مدام با همه چیز معمولا مطابقت دارم. و مدام و مدام... به من قشنگ نگاه کنید، آنطوری که به دوست داشتن نگاه میکنید؛ تا در عکسهای دوربینهای گذشته زیبا بمانم. البته اگر عکسهایم را موریانهها نخورده باشند.
پ.ن۱: نگاهم به من میگوید این شکلی شدم؛ عکس روی پروفایلم.
پ.ن۲: این بخشی از حرفهای یک انسان بود که دلش گرفته، هر کسی ممکن است با این آدم مطابقت داشته باشد.

دیکتاتوری به سبک عادل

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

ایرانِ زیبا

مادر

به امید روز وصال...

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز
