
قو قو... با همان صدای گوش خراشش مدام قوقولی میکند! انگاری که مثلاً میخواهد برای مرغها خودنمایی کند، آخر هنوز خورشید تیغ نزده و هوا گرگ و میش است. هر وقت که از کوچه میگذشت پنجرهی چوبی را کنار میزدم و تا سپیدهی روز بعد خانهی چوبی ما پر میشد از عطر تند مردانهاش ولی حالا باران باریده، فضای خانه پر شده از بوی باران و بوی چوب نم کشیده.
چشمهایم را باز میکنم. شعمدانیهای روی بهارخواب، با آن گلهای رنگارنگ و مادر بزرگ که پارچ آب را برداشته و چادر نمازش که دور سرش گره خورده و گلدانها را با همان کمر خم آب میدهد.
نگاهم میکند میگوید: بیدار شدی؟
پاشو دختر نمازت را بخوان. دختر که نمازش را اول وقت بخواند برایش خواستگار میآید. البته، من که میدانم دلت پیش کی گره خورده. پاشو هنوز وقت است از خدا که بخواهی خودش درست میکند. فکر میکنی من نمیفهمم چرا میآیی لب پنجره و کوچه را نگاه میکنی؟ آن هم ساعت ۷ صبح که او سرکار میرود؟ تا بوده همین ماجراهای عاشقی بوده ولی عشق پشت پنجره نو بر است.
راست میگفت! دیدنش از میان شعمدانیها وحس کردن عطر مردانهاش دلم را میلرزاند. موضوع انشای کلاس درسمان عشق بود. خواستم توصیفش کنم اینکه چگونه راه میرود، اینکه چطور سر به زیر است و بالا را نگاه نمیکند! گفتم شاید بنویسم و آنوقت خانم معلم هم عاشقش شود.
حالا من ماندهام و این خانه، صدای خروس بیمحل، گلهای شعمدانی و عطری که هر روز صبح میزند و میرود و دل من که همراه اوست و نمیداند و نمازی که شاید برای زودتر به او رسیدن هر روز سر وقت میخوانم و از خدا میخواهم که روزی بیاید با یک دست و گل شیرینی...
پ.ن: آمده بود سایت جیم همه ی متنها و داستانها را خوانده بود، گفت دوباره برایش بنویسم، در همان چند دقیقه که با من حرف میزد این داستان را نوشتم. گفت بگذار داخل پروفایلت و دوباره شروع کن به نوشتن! همینکه او میخواند، همینکه او دوست دارد برایم کافی است و حالا شاید مثل سابق کسی اینجا مرا نمیشناسد و نظر نمیدهد ولی همین آمدن و رفتنش را عشق است. همین حساس شدن به نظرهای کاربران را عشق است! همین چک کردن اینستاگرام و فالورهایم را عشق است! یک روزی فکرش را میکردم که میآید و میخواند و میگوید این لیلا و بهار داخل داستانها کیست و همان موقع برایش نوشتم اینها همه خیال است، صفای وجود تو را عشق است.




دیکتاتوری به سبک عادل

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

ایرانِ زیبا

مادر

به امید روز وصال...

و عمری که می گذرد

بیمارستان

مثبت اندیشی / طنز
