
امید آخر شد افسانه
قفس میباشدم خانه
شبی مرگی غریبانه
رهایم میکند شاید
چنان تنهای تنها من
که حتی لحظهی مردن
نمیدانم کسی شیون
برایم میکند؟ شاید...
و لعن بر پیکر بیجان
نمیمیرم چرا یزدان؟
به شک افتادهام شیطان
دعایم میکند شاید
و لعن بر چشمهای تَر
که پنهان ماند از دلبر
به جایش او تلافی در
عزایم میکند شاید
رهایم کن طناب دار
سفر جدی شده اینبار
از آن دنیا کسی انگار
صدایم میکند شاید

فن بیان پدر و مادرها

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
