
زندگی میتوانست آسانتر از آن چیزی باشد که فکر میکنیم. الان که به گذشته فکر میکنم میبینم واقعا نیازی به آن همه سختگیری نبود. شعارهایی که فقط از جنس شعار بود و کسی بلد نبود آنها را درست عملی کند. باید دود چراغ بخوری تا موفق بشوی. ز گهواره تا گور دانش بجوی. اما همکلاسی اول دبستان من که در همان سال ترک تحصیل کرد نه دود چراغی خورد و نه تا دم گور مشغول مطالعه بود ولی الان خونه، ماشین، سرمایه و فروشگاه خود را دارد و من بعد گرفتن لیسانس همان راهی را دارم شروع میکنم که او ۲۰ سال پیش رفته است. همیشه به من سخت گرفتند، سختگیریهایی که شاید نسل من بیشتر با آن درگیر بودند، ولی آخرش چه شد و ما کجای مملکت را گرفتیم! جالب است که همین والدینی که سنگ ما را به سینه میزدند و با روشهای فرسایشی ما را به سمت قلههای نامفتوح خود سوق میدادند، حال که این اتفاق امکان پذیر نشده ما را مسخره و عقده حقارتهای نهفته خود را بر سر ما میکوبند. بله انگار کسی که درس خوانده همه کاره است و باید توانایی شکستن شاخ غول را هم داشته باشد! این روزها درسهای که خواندهام کمتر به من کمک کردهاند، درسهایی که اعتماد به نفس مرا گرفتهاند و بابت آنها در مدرسه و دانشگاه طعم اسارت و تنبیه را چشیدهام.
خدا کند که نسلهای بعد من بتوانند قبل از درس خواندن زندگی کردن را تجربه کنند. سخت نگیریم زندگی میگذرد. اما من ناامید نیستم و قرار نیست برای خود بهانه تراشی کنم. من هم کسب و کار خود را راه اندازی کردهام و باور دارم هیچوقت دیر نیست.

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
