
یکی از ویژگیهای طنزنویسی این است که وقتی متنت به سد ممیزی میخورد، خودت با لایههای عمیق، کنایهها، استعارات و کلا منظور واقعی خودت آشنا میشوی. میفهمی در مملکت اتفاقاتی افتاده و تو بدون اینکه روحت از این اتفاقات باخبر باشد، توی متنت به صورت بسیار ظریفی که هیچوقت در خواب هم نمیدیدی، بتوانی اینقدر ظریف بهش اشاره کنی، اشاره کردهای. کمکم پی میبری که قلمت اصلا اینقدر قوی هست که هر کسی میتواند آن را به شقیقه خودش ربط دهد. در واقع شما متن را مینویسی و روی زمین میگذاری، بعد هرکس که دلش خواست، از بقال و چقال تا برو بالا و پایین خودش میآید و سهمش را برمیدارد. بعد از مدتی اصلا دچار تناقض میشوی و همهاش با خودت میگویی، یعنی اینی که من گفتم، همون معنی رو میده که میخواستم یا معنیاش به معنیای که اونها فکر میکنند، نزدیکتره؟ درنهایت خودت را کمی کتک میزنی تا مجبور به اعتراف شوی. من خودمم بارها خودم را زدهام و به نیات شومم پی بردهام؛ آنقدر که یکجای سالم توی تنم پیدا نمیکنید.
به قلم شهاب نبوی

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

دو سال جوانی

برای شما که دلتنگ تان شدم

یک ماه دیگر از عمر گذشت

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

مه لقا بانو / قسمت آخر

شاه رویایی

هر روز باش

یک عاشقانه متفاوت

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند

آشفتهی تو با غم و دلتنگی
