
تسلیت...تسلیت... چه واژه بیهودهای! چه واژه رنج آوری! چه واژه تکراری و دل آزاری! هر وقت دوستی سوگوار میشود، به او میگویم در غمت شریکم. همین! این روزها انگار هر ایرانی را در کوچه و خیابان میبینیم بعد از سلام و علیک بیهیچ مقدمهای بگوییم: تسلیت میگم! در غمت شریکم!... ممکن است ما دلیلش را ندانیم ولی او حتما برایش دلیلی دارد! زلزله ای، سیلی، سرطانی، تصادفی...
هنوز ایران پیکر فرزندان پر سوخته اش در نفتکش سانچی را تحویل نگرفته که تیمهای جستجو رفتهاند دنا تا از لابهلای دندانهای کوه، پارههای تن دهها خانواده را بیرون بکشند! چه خبر است؟ چرا این کابوسهای بیداری تمام نمیشود؟!
عکسهای زنان و دختران نگونبخت را در سرپل ذهاب میدیدم. به جای پوشیدن چکمه و بارانی و گرفتن عکس زیر باران، پاچه شلوارها را دادهاند بالا و با سطل و دیگ آب بارانی که دور چادرها و کانکسهایشان را مثل جزیره گرفته است اینور و آنور پرت میکنند که... این جیره هر روز مصیبت، خبر بد، مرگ، شیون، تسلیت... کی تمام میشود؟ بیش از آنکه غمگین باشیم و اشک آلود، پر از بغض و خشمیم. نمیدانیم از چه کسی گله کنیم؟ یا میدانیم و زورمان نمیرسد!
خدایا! امسال همه بلایای طبیعی را روی ما آزمایش کردی، خودمان هم که در تولید بلایای انسانی تخصص داریم، قربان لطف و کرمت! کمی هم حال خوب و اتفاق خوب نثارمان کن. شاید خودت هم خوشت آمد.
به قلم احسان محمدی

دیکتاتوری به سبک عادل

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

ایرانِ زیبا

مادر

به امید روز وصال...

و عمری که می گذرد

بیمارستان

مثبت اندیشی / طنز
