
مثل بخاری نفتی با بوی نفت تو وسط سردترین شب سال کنار پنجرهای از سوز سرما یخ بسته، فکر کردن به تو گرم میکرد این دل سگ مصب را. آی گرم میکرد. اصلا به امید این بیدار میشدم که باز از نو بنشینم کنار بخاری افکارت به تو فکر کنم گرم شوم سر انگشتهای دستهایم از گرما گزگز کند و سر انگشتهای پام از سرما یخ! اما تمام شد دیگر! بخاریام افتاد نفتهایش ریخت، آتش گرفت دست خودم نبود که بتوانم بخاری را جمع کنم. خودت لگد زدی و انداختی و بعد هم رو بهرویش ایستادی نگذاشتی جمعاش کنم و بخاریام سوخت. میدانی؟ دیگر فکر کردن به تو دیگر حال و هوای قبل را ندارد. سرد شدهام سر شدهام حالا جور تازهای به تو فکر میکنم.
فکر کردن به تو قبلترها مثل نفس کشیدن بود. نیاز داشتم که برای زنده بودن به تو فکر کنم. فکر کردن به تو خوب بود. مرا گرم میکرد. مرا زنده نگه میداشت. مرا میانداخت توی مسیرهای سبز و هموار بعد از تونل کندوان میان دریای مه بعد دستم را میگرفت و من میشدم مردی با پیراهن سبز و چشم و سبز و گیسهای کوتاه و لبخند سرخ که دلش میخواست تا ته دنیا را با تو قدم بزند و هرچه آواز عاشقانه میداند، بخواند به گوش دنیا. آن روزها فکر کردن به تو انگار که عضوی از بدنم باشد. همیشه همراهم بود. به تو فکر میکردم به تو فکر میکردم و در حاشیه رمانهای در دست خواندنم اسمت را خطاطی میکردم به تو فکر میکردم و راه میرفتم. به تو فکر میکردم و دندانهایم را مسواک میزدم. به تو فکر میکردم و روز تمام میشد. به تو فکر میکردم و روز شروع میشد. به تو فکر میکردم و فصلها میرفتند. به تو فکر میکردم و آخ... چقدر به تو فکر میکردم. بعد از یک جایی به بعد جنس فکر کردن به تو عوض شد. اگر روزی فکر کردن به تو لیمویی یا ارغوانی بود، از یک جایی به بعد فکر کردن به تو شد طوسی یا یک جور آبی کمرنگ که از فرط کمرنگی به سفیدی میزند. از یک جایی به بعد فکر کردن به تو دیگر کار هرروز نبود.
عادت نبود. نیاز نبود و بعد یک آن به خودم آمدم و دیدم چند روز است به تو فکر نکردم و هنوز هم دارم نفس میکشم و هنوز هم آسمان آبیست و زمین به دور خورشید میچرخد و من دو کیلو اضافه وزن دارم. از یک جایی به بعد فکر کردن به تو مثل این شد که به جای خالی قاب عکسی بزرگ روی دیواری سفید برای چند دقیقه زل بزنی. بعد قلم موی بزرگی را فرو کنی در قوطی رنگ و بکشی به دیوار. از یک جایی به بعد هرچند وقت یکبار روبروی دیوار دلم ایستادم و جای خالی نبودنت را با یک قلم موی بزرگ رنگ کردم نمیشود به زور قابت را هی بزنم به دیوار هی از روی دیوار برداری حالا که خودت نخاستی و بخاری را انداختی! به تو فکر نمیکنم. جای بخاری دو پتو میاندازم رویم تا بفهمی که اگر فکر میکردم به تو دست خودم بود. هنوز آنقدر سلطان زندگیام هستم که در نبودنت هم بتوانم گرم بمانم اما هنوز خون آبههای فکر کردن به تو جاریست. چون اولین بودی. اولین دستی که در دستم در جیبم فرو کردم. اولین صورتی که با دستانم لمس کردم اولین اشکی که با انگشت از روی صورتت پاک کردم اولین لبهایی که با پشت انگشتهایم لمس کردم. اولین پیشانی که بوسیدم. اولین مخاطب آهنگهایم اولین خاتون متنهایم.اولین موهایی که با دست از صورتت کنار زدم و صورتت را جلو کشیدم و بوسیدمت. من تمامت کردم. فکر میکنی میتوانی من را فراموش کنی؟ این بدترین انتقام اینکه من را در فکرت داری و کنارت نخواهی داشت. لازم نیست من کاری کنم یا معاشقههایت را با کله شقی و پیام و مزاحمت خراب کنم. جوری خودم را در نبودنت گرم میکنم و فکر به من تو را دو اغوش گرمش سرد خواهد کرد که شاید در هر بار معاشقه آرزو کنی کاش میگذاشتی بخاریام را نجات دهم. فیالحال اول راهی... شب دراز است و قلندرخان بیدار... بچش طعم نامردی را. دنیا کوچکتر از آن است که با چشمهایت میبینی.

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

برای شما که دلتنگ تان شدم

دو سال جوانی

یک ماه دیگر از عمر گذشت

مه لقا بانو / قسمت آخر

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

هر روز باش

من دیوانه

شاه رویایی

یک عاشقانه متفاوت

من شاعری دیوانهام

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

پدیده ی قرن: نفهمی
