
دلم میخواهد گاهی پرواز کنم
دستهایم را از هم باز کنم
بشوم رها
از این دنیا
که خودم آن را ساختم
بدجور به آن باختم
اشتباهاتم شدند غل و زنجیر
خودم را کردم حقیر
ظالمتر از من به من هست؟
گاهی سخت، سخت
میخواهم فریاد برآرم
خدایا؛ دستم بگیر
مهربانتر از تو به من هست؟
تویی تمام امیدم
شرمندهام که هر بار
توبه نامه را دریدم
رهایم کن
از این وزنههای سنگین
از این جامههای ننگین
از این دل رنگین
از این رنگ به رنگ شدن
رهایم کن
کلید این قفس که ساختم
دست توست
میدانم
رهایم کن

فن بیان پدر و مادرها

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
