
یک روز «ه» مثل همیشه در آخرین گوشه جهان تنها بود که نور نفس زنان رسید کنارش و چیزی را در بغلش پرت کرد و گفت: «بگیر اینم بستت. کشتید ما رو شما دوتا. به خواهرت بگو یکم از چسبندگیش به ملت کم کنه دیگه. همیشه باید کلی راه بزنم برم اینور اونور که بسته های خانومو برسونم. خصوصا وقتی برا تو چیز میفرسته من قبل اومدن اشهدمو میخونم همیشه بس که راه سخته و دور. اصلا حالا که خواهرت حواسش بت هس که تنها نیستی دیگه. میمیری جای آخرم بیای اولی وسطی چیزی که کار من راحت تر شه؟»
نور مثل همیشه وقتی غرهایش را زد منتظر جواب نشد و رفت. «ه» هم مثل همیشه داد زد: «مگه تقصیر منه؟ به اونی که رو حروف الفبای فارسی اسم گذاشته بگو!» و شروع کرد به باز کردن بسته. یک شال با طرح نقشه هوایی مشهد و عکسی از شی ای که کنارش نوشته بود اُسکار و اینکه باید بهش افتخار کند دید! او که نمیفهمید افتخار یعنی چه، به خاطر سرگرم شدن شروع کرد به شمردن مناطق موجود در مشهد که بر روی شال نقش بسته بودند؛ ولی برعکس ضربالمثل مرسوم که می گویند چیزها را بشمار تا خوابت ببرد، خوابش که نبرده هیچ، بلکه به خاطر جذابیت نقشه، آنقدر زُل زدنش ادامه داشته که زل زل ه در مشهد آمده! حتی شایعه شده آنقدر این زل زدن ادامه داشته که چشمش دهان باز کرده و آن را خورده!
و ما بعدش شاهد دیدن کسانی بودیم که امام رضا (ع) را سالها بود ندیده بودند و به دیدنش مشرف شدند. کسانی که سال ها با هم قهر بودند در پارک ها و حرم به هم رسیدند.
خانه هایی که برای اولین بار بسیار ناز و نوازش شده و قربان صدقهشان رفته شده تا سالم بمانند. (چونصاحب هایشان در کلاسهای خاصی شرکت کرده بودند که به آنها گفته بودند برای بهبود روابطتان باید دوست داشتنتان را به زبان بیاورید) و همینطور تعداد معدودی خانه که به خاطر خنده ناشی از قلقلک شدن فرو ریخته شدند! (که صاحب هایشان چون از این کلاس ها برایشان برگزار نمیشود خجالت میکشیدند حرفشان را بزنند و نهایتا به نوازش رو آوردند؛ ولی چون صرفا انگشتشان را بردند جلو و کمی تکان دادند، مثل قلقلک دادن، خانههایشان این گونه شدند.
صندوقهایی که از صدقه سری این اتفاق دلی از عزا درآورندهاند و پر از صدقه شدهاند.
حیاطهای مایه حیات شدهای که دیگر فرقی ندارد با «ت» نوشته شوند یا «ط» و ارزششان بالا رفته است. (حتی دیروز شنیدم که خانمی به دوستش میگفت: «چی؟ پنجاه مترش رو خونه ساختید و فقط پنجاه مترش حیات شده؟ برای ما که فقط دو مترش رو خونه ساختیم و بقیهاش حیاته!)
منی که بعد از مدتها به خودم جرات دادم تا برای شما متن مثلا طنزی بنویسم.
و احتمالا خواهیم دید مشهدیهایی را که بعد از خواندن این متن نمیتوانند نظر نگذارند!
پ.ن1: اگر از جریان شال و اسکار بیخبرید در گوگل همین «شال و اسکار» را سرچ کنید!
پ.ن2: خدا رحمت کند فوتشدگان را و بهبود بخشد آسیب دیدگان را...

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
