
رفاه بودم برای خرید که یک پسر شیطون که داخل این سبدهای خرید نشسته بود و همراه مامانش بود توجهم را جلب کرد. وای که سر و صدایش دیوانه کننده بود. چیزهایی را که لازم داشتم برداشتم و به سمت خروجی حرکت کردم که رسیدم به همان آقا پسر کوچولو. پشت سرشان ایستادم که نوبتم بشود و پرداخت کنم. مامان آقا پسر خیلی خرید کرده بودند و من یک ۵ دقیقهای معطل شدم پشت سرشان.
و همین تایم کافی بود برای اینکه با من آقا پسر گرم بگیرم. وقتی مامانِ آقا پسر داشت پاکت شیر را میگذاشت روی کانتر گیر کرد به سبد و پاره شد و ریخت روی لباس آقا کوچولو. چشمتان روز بد نبیند، شروع کرد به نق زدن. مامانش گفت اشکال ندارد مامان، میشورم برایت. یکهو آقا کوچولو برداشت با لحن باحالی به مامانش گفت: بله دیگه میشوری بعدشم که بابا میاد خونه میگه خسته نباشی، میگی خیلی خستم لباسای مانی رو شستم، بعد بشینی هی برای بابا ناز کنی، بعدشم بابا بیاد منو دعوا کنه که چرا هی لباساتو کثیف میکنی!
کلی خندهام گرفته بود، مامانش هم از خجالت آب شد بنده خدا. کارمند آنجا بهش کمک کرد تا زود وسایلش را بگذارد داخل نایلون که آقا کوچولو بیشتر از این آبرویش را نبرد!


وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماهی در حوضِ قالی
