
دنیای امروز همه چیزش با گذشته فرق دارد. آدمها عوض شدهاند و تمام متعلقاتشان را هم تغییر دادهاند. دیگر مثل قبل حرف نمیزنند، غذا نمیخورند، لباس نمیپوشند و... . مثلاً همین حرف زدن، در زمان قدیم اگر مردی عاشق زنی میشد که از قضا خیلی هم اهل دل بود، به نظر شما اگر میخواست این علاقه را به معشوقهاش با یک بیت شعر ابراز کند به او چه میگفت؟ شاید میگفت: «کُن نظری که تشنهام، بهر وصال عشق تو/ من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو (1)». شاید هم برایش میخواند: «بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو/ بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو(2) ». در دم هم با لبخند رضایت آمیزی جواب مثبت را میگرفت و خلاص. اما الآن چه؟ طرف خیلی بخواهد رمانتیک بازی در بیاورد میگوید: «هر روز دود و کافه و سیگارِ بعد تو/ این زندگی بدون تو هر لحظهاش سگی ست». شاید هم بگوید: «بیشرف! میخواهمت، لطفاً بفهم/ با دل بیچارهام بازی نکن». در این موقعیت تضمینی برای گرفتن جواب مثبت که وجود ندارد هیچ، تازه باید کلی هم وقت بگذارد و در جواب سوال دخترخانم که «من؟! من بیشرفم نامرد؟!» کلی منت کشی کند که: «بابا به جان خودم قصد بدی نداشتم. اینا شعرن... شعرای پست مدرن»!
بالا بالا بالاتر...
بعید میدانم تا حالا این واژه به گوش¬تان نخورده باشد. مخصوصاً اگر دستی بر قلم داشته باشید که میدانم دارید. البته «پست مدرن» چیزی نیست که فقط محدود به حوزهی نویسندگی باشد. در موسیقی، عکاسی و سایر رشتههای هنری هم رد پاهایی از آن دیده میشود. بیایید یک بار دیگر با دقت نگاه کنیم. پست + مدرن. مدرن، مدرنیته، مدرنیسم! اگر سری به دایرهالمعارفها بزنید با تعاریفی نظیر تجدد خواهی، تجدد و نوین گرایی همراه با پیشرفت مواجه میشوید. حالا با آن post ابتدایش فکر میکنم اگر بگویم «فرانوگرا» بد نباشد. موافقید؟ پس میشود چیزی بیشتر از نوگرایی و تجدد معمولی. حالا همین تعریف را بیاورید در حوزهی شعر. میشود شعری که کاملاً به ساختار کلاسیک پشت پا زده و سعی دارد خیلی فراتر از واژههای معمولی برود. البته منطقی هم هست و باید قبول کرد که زمان خیلی از چیزها گذشته است. دیگر الان کمتر کسی است که بخواهد قدم در وادی شعر و شاعری بگذارد و برود سراغ می و باده و ساغر و ساقی و زلف یار. ترجیح میدهد خیلی سادهتر منظورش را برساند تا هم خودش راحتتر باشد و هم مخاطبش. اما نکتهی مهم این است که این حد فراتر از معمول دقیقاً یعنی تا کجا؟
پست مدرن یا شبه پست مدرن؟
خب شاید این سوال برایتان پیش بیاید که پس سهم من مخاطب که دارم این اشعار را میخوانم و لذت میبرم چه میشود؟ اجازه بدهید من هم یک سوال از شما بپرسم؛ از کجا مطمئن هستید که این لذت شما واقعی است و از سر عادت نیست؟ آن هم در شرایطی که اشعار شبه پست مدرن مثل رگبار بر سرمان میبارد، مخصوصاً در دنیای مجازی بی در و پیکر امروز. واقعیت این است که سادگی و صراحت این سبک، زبان متفاوت و نگاه متفاوتش در عین حالی که جذاب است و نقطهی قوتی برایش محسوب میشود، این ضعف را دارد که میتواند یک شبه هر شعر دوستی را شاعر کند، آن هم از نوع پست مدرن سرایش!
قضاوت با خودتان
میخواهم چند دقیقه تنهایتان بگذارم. خودتان باشید و خودتان! فارغ از اینکه چه سبک و سیاقی است ببینید که کدام یک هنرمندانهتر و ظریفتر سروده شده است.
بسیار خوب. حالا اینها را هم بخوانید.
** هر روز عکست را بغل میگیرم و تا شب
از دور هی میبوسم و هی اشک میریزم
لامروت بعد از این عینک به چشمانت نزن
جنسهای پشت شیشه بیشتر دل میبرند!
** از دور بیا بپر و من را بغلم کن
نگذار که در حسرت این لحظه بمیرم
خب نظرتان چیست؟ کدام را میپسندید؟ اشعاری هستند که هیچ لغت قلمبه سلمبهی خاصی در آنها وجود ندارد اما در عین سادگی زیبا هستند و مطمئناً این زیبایی را مدیون انتخاب بهترین واژه در جای خود هستند نه الفاظ زنندهای که تمام لطافت و ظرافت شعر را زیر سوال ببرد.
به قول غنی کشمیری:
==========
پ.ن:
1-مولانا
2-سعدی

حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

مه لقا بانو / قسمت اول

تیر خلاصی

شاید بشود گفت برگشت!

دل نشکنیم

من چه گویم

دروغ...!

کارگر را چه به زندگی؟

از خوشی ها بخوانیم

آن خانه

سیاستزدگی تا کجا؟

هر روز باش

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

سناریو عجیب

من دیوانه

برای شما که دلتنگ تان شدم
