
من قهرمان اسكيت هستم!
نویسنده : زهرا آقاييمن يك اسكيت باز حرفهاي هستم! البته نه به اين معني كه مثل اسكيت بازهاي ورزشكار، رانهايم سيكس پك شده باشد! بلكه به اين علت حرفهاي هستم كه اسكيتهايم خيلي به پايم گشاد است و اين يعني فاجعه در حفظ تعادل در دور زدن! يعني پاهايم به اندازه 6 متر از ارتفاع و 9 متر از عرض قابليت جا به جايي دارد. غير از اينها هربار كه اسكيتهايم را ميپوشم راحت يكي دو سايز جا باز ميكند و قطعا دو، سه بار ديگر هم بپوشم به نفت ميرسم! آنوقت ميتوانم با كشورهاي حاشيه و متن خليج فارس وارد مذاكره بشوم تا بيايند روي اسكيتهايم دكل نفتي و پالايشگاه و از اين چيزها بزنند. وطني و غير وطني هم ندارد. هر كدام پول بيشتري پيشنهاد بدهد چاه نفتم را به او ميفروشم! براي من فقط پول مهم است فقط پول!
اما يكي ديگر از علتهاي حرفهاي بودن من، اين است كه اغلب در جايي به نام پارك بانوان اسكيت بازي ميكنم. آنجا جايي است كه براي سوزن بردن هم مكان كافي وجود ندارد چه برسد به اينكه بخواهيد سوزن ببريد و بيندازيد يا نيندازيد. كم مانده است مقابل در پارك، مكاني تاسيس كنند به نام «محل امانات سوزن»، تا خانمها سوزنهايشان را دم در تحويل دهند و بيخودي جا در پارك اشغال نكنند! آنجا زنهايي ميآيند كه يك عالمه بچه دارند. يعني تعداد كودكان چند برابر تعداد بانوان است و در واقعيت آنجا پارك «بانوان1-3كودكان» محسوب ميشود. بعد مثلا بنده در حين اينكه موهايم را بالاخره يك جا در زير آسمان اين كشور باز كردهام و از پيچش باد لاي آنها اسبكِيف شدهام و سرعتم را زياد ميكنم و با خودم آهنگ جديد «شادمهر» را ميخوانم، و در ذهنم محاسبه ميكنم با اين سرعتي كه آن بچه دارد راه ميرود و با اين سرعتي كه من ميروم قطعا تا وقتي به آن نقطه برسم، كودك رد شده است؛ اما در لحظه آخر ميبينم كودك سرعتش را كم ميكند دقيقا در همان نقطه مفروض من ميايستد و به من نگاه ميكند و گند ميزند به تمام معادلات و محاسبات من، بعد ميآيم مسيرم را كج كنم، در مسير كج، پيرزني آرام و با وقار دارد قدم ميزند، ميآيم كجتر كنم، كودكي ديگر دارد توپ بازي ميكند و توپش دقيقا بايد بيايد زير پاي من! ميآيم كجتر كنم با سه خانوم رو به رو ميشوم كه زنبيل و زير انداز و بند و بساط دستشان است و ميخواهند همان وسط بنشينند! ميآيم كجتر شوم كه با يك اسكيتباز حرفهاي ديگر شاخ تو شاخ ميشوم. نگاه مستاصلي به هم ميكنيم و مسيرمان را مجدد كج ميكنيم. فكجع ما كجع!


وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
