
غرق شدیم در این دنیای مادی و خاکی و هر لحظه در منجلاب آن بیشتر دست و پا میزنیم. غرق میشویم اما فریادی از دلهایمان برخواسته نمیشود کسی را به یاری خود نمیخوانیم شاید دست از دیگران هم شستهایم و فقط خودخواهانه به خود فکر میکنیم. حتی زمانی که دیگر هیچ امیدی برای زندگیمان وجود ندارد باز هم خودخواهانه عمل میکنیم و کس را به یاری نمیطلبیم، شاید اینطور میاندیشیم که غرق شدن چه بسا بهتر از یاری خواستن است و چه حقیرانه است از کسی مانند خودت خواهان مدد باشی.
شاید میدانی او هم مثل خودت فقط به خود میاندیشد و اگر هم فریاد، التماس و نالهات را هم بشنود باز هم یاریات نمیکند، چون شبیه خودت است. در این میان، در میان این همه تاریکی و خودخواهی فقط یک دست یاریگر وجود دارد که اگر هم نخواهیش باز هم به سویت بلند میشود. میگوید بیا، به سمت من برگرد، من تو را یاری میکنم و انتظاری از تو ندارم. من به تو میاندیشم حال آنکه تو به چیزی که نمیاندیشی من هستم. خواستن از او حقارت نیست بلکه حمایتی است برخواسته از وجود ناب و مبارکش .
