
بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است
در لطف تو تحمل آه فقیر نیست
فیاض را صدای گرفتار ها بس است
این نفس مانع است، خودت برطرف نما
بین من و تو چیدن دیوارها بس است
من بندگی ز ترس جهنم نمیکنم
بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !
خیلی گناه میکنم و توبه میکنم
دیگر بس است این همه تکرارها بس است
این بار را بخر که دگر راحتم کنی
بیهوده رفتن سر بازارها بس است
تو سفره را برای همه پهن میکنی
در مهربانی تو همین کارها بس است
ما را بهشت هم نبر، اما قبول کن
لبخند تو برای گنه کارها بس است

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

بیمارستان

مادر

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز

تضاد

ماجراهای ویلیام هوک، کارآگاه خصوصی/ قسمت اول
