
این چشم بادامیهای سوسول!
نویسنده : s_mohsenامروز داشتم یکی دو تا از کانالهای تلگرامیم را در راستای افزایش میانگین مطالعه زیر و رو میکردم که پی بردم که این چشم بادامیهای همه چیز خوار، چقد سوسول و پاستوریزه هستند!
اگر بتوانم باز نگه داشتن یک ایستگاه مترو را فقط برای یک دختر بچه که به مدرسه میرود به خودم بقبولانم ولی دیگر تاخیر 7 ثانیهای قطارشان در طول سال را کجای دلم بگذارم؟ آخر یکی نیست به این چشم بادامیها بگوید که اصطحلاک یک قطار و کلی مصرف برق و غیره به درس خواندن یک دختر بچه میارزد اصلا؟
اصلا درس بخواند که چی؟ غیر از این است که هزینه تحصیلاتش متحمل دولت میشود و دو روز دیگر هم مدعی میشود که باید برایش کارِ همسو با رشتهاش فراهم شود؟ اصلا دختر را چه به درس خواندن؟ دختر باید بنشیند توی خانه و به حجابش برسد تا چشم نا محرم او را نبیند!
یا همین تاخیرشان را بگو! اصلا سفر با قطار بدون یکی دو روز تاخیر چه لطفی دارد؟ این بیچارههای سوسول، آنقدر پاستوریزه هستند که جرات چهارتا لایی کشیدن ریز را هم ندارند چه برسد به هیجانهایی مثل اختلاس و رشوه دادن و... تا آنجا که قضات و وکلایشان از بیکاری از این پلاستیکهای یخچال میترکانند!
آخر اختلاس و رشوه و امثالهم نمک هر دولتی هست و بدون اینها زندگی بیهیجان و یکنواخت میشود!
فکرش را بکنید که یک روز نه دروغ بگویی، نه رشوه بدهی، نه غیبت کنی و نه هیچ کار هیجان انگیز دیگری! حتی فکرش هم قابل تحمل نیست! این بیدینهای کافر را باید بگذاری آنقدر سوسک و ملخ بخورند تا جانشان دراید!
واقعا راست میگویند، هیچ جا وطن آدم نمیشود!

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

تیر خلاصی

مرو فاش کن رازِ در خانه را

برای شما که دلتنگ تان شدم

دو سال جوانی

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

کارگر را چه به زندگی؟

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

شاه رویایی

هر روز باش

یک ماه دیگر از عمر گذشت

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند

مه لقا بانو / قسمت آخر
