
شیخ الآبدارچی و معاینه فنی دستگاه فشار خون
نویسنده : s_a_taheriمیان آنچه میخواست و آنچه رقم خورد، فاصلهای است از کنار آبخوری دانشکدهی پزشکی دانشگاه تهران تا در وروردی مرکز تخصصی تزریقات و آمپول زنی گواتمالا. میان آنچه عمری به آرزویش زنده ماند و آنچه آخرش آرزویش بر دلش ماند، فاصلهای است میان گازی که ماشین ما تولید کرده و پسرخالهی آن گاز که لایهی اوزون را سوراخ کرده و از بند جو بر آمده از زمین رها شده. میان آنچه در چشمهایم خواند و آن غزلی که قبل از رفتن خواند، فاصلهای است که خدا وکیلی هر طور حساب کردیم در قاموس اعداد و در شمار ارقام نمیگنجید.
اولین باری که پدر بزرگ فقیدم مرا دید همان حسی درونش ایجاد شد که پدر بزرگ شیخ الرئیس ابو علی سینا در اولین مواجه با نوهاش داشت. از همین رو در چشمانم خواند که روزی پزشک بزرگی میشوم. البته آن موقع اشک در چشمانم جمع شده بود حسابی گریه میکردم نتوانستم در چشمانم نافذش چیزی بخوانم. علاوه بر آن مرحوم پدر بزرگم علاقه زیادی به سریالهای پرستاران و جواهری در قصر داشت، البته ناگفته نماند آن مرحوم عمو پورنگ هم زیاد نگاه میکرد. از همین رو مرا از بدو تولد دکتر صدا میکرد و اسم مرا نیز سینا گذاشت که پزشکی در من نهادینه شده و رفته رفته دکتر حاذق یا لااقل برج ساز لایقی شوم.
پدر بزرگم همواره چشم انداز بسیار وسیعی برای من متصور بود، به گونهای که اطمینان داشت روزی روپوش سفید پزشکی به تن کرده و گوشی پزشکی به گوش نهاده و جان مردم را از مرگ حتمی نجات خواهم داد، تا جلوی در و همسایه سرش را بالا بگیرد. من هم که سرنوشت بزند به تخته و روزگار قربانم شود استعداد دکتر شدنم به مرور در حال شکوفا شدن بود و الحق و الانصاف در حوزه خط و نسخه نویسی داشتم به مدارج عالی میرسیدم که از بخت بدم کنکور علفی شد که به دهان بُز ناکامیام خوش آمد و مرا از مسیر پیشرفت خارج و سرم را به سنگ ندامت کوبید.
البته این مسئله مانعی برای دکتر شدنم نشد و مرا فرستادند پیش جعفر نوه مش عزت دانشجوی مشروطی پزشکی تا فنون و علوم آمپول زنی، چم و خم فشار گیری، فراز و فرود نسخه پیچی و سایر موارد لازم پزشکی را بصورت فشرده به من بیاموزد.
در کش و قوس زندگی همواره خود را مدیون بلند پروازی های پدربزرگم میدانستم و در تلاش بودم تا ایشان از من راضی باشد. وی هم هر جا مینشست سنگ تمام میگذاشت و در حاشیی غیبت و صفحه گذاری غیابی از من و وجنات و کمالاتم به نیکی یاد میکرد. اما این اواخر هر کاری میکردیم فشار خون خدا بیامرز تک نرخی نمیشد، مدام در حال نوسان بود یا خیلی بالا بود یا خیلی پایین، روزی که فشارش بالا پایین میشد با صدای دکتر دکترش مرا صدا کرد تا به دادش برسم من هم کیف لوازم پزشکی را با خود بردم از آنجا که دستگاه فشار خونم معاینه فنی نداشت خوب کار نمیکرد به همین منظور سه بار فشارش را گرفتم و جمع کردم و به توان رساندم و جذر گرفتم تا در نهایت به این نتیجه برسم فشارش بالاست و خوردن آبلیمو را تجویز کردم اما از بخت بد پدربزرگ در محاسبات اشتباه کرده بودم و فشارش پایین بود و این چنین شد پدربزرگم مرحوم شد و عمرش را به چند نفر از جمله شما داد.
البته اشتباهات پزشکی جزئی از پزشکی است اما پدر بزرگم در کتش نمیرفت که نمیرفت و آخرین کلام گهربارش پیش از رفتن و بار سفر بستن این بود: «بچه تو شیخ الرئیس که هیچ شیخ الآبدارچی هم نیستی، حیف اونهمه...» دیگر عمرش در حدی نبود که جمله را تمام کند.
منبع: پیام آشنا

حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

مه لقا بانو / قسمت اول

تیر خلاصی

شاید بشود گفت برگشت!

دل نشکنیم

من چه گویم

دروغ...!

کارگر را چه به زندگی؟

از خوشی ها بخوانیم

آن خانه

سیاستزدگی تا کجا؟

هر روز باش

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

سناریو عجیب

من دیوانه

برای شما که دلتنگ تان شدم
