
به سوگواری مویت، سلام بر غم باد
نویسنده : shamim_mostafazadehیک وقتهایی به قول اخوان "ابرهای همه عالم در دلم می گریند "!! همان وقتهایی که بعد از مدت ها میروی جلوی آینه و میبینی کبودی و گودی زیر چشمت بیشتر شده! دوش میگیری اما زیر دوش انقدر انقدر اشک میریزی تا سرخی و قرمزی حاصلش دردی میشود روی کبودی و گودی چشمهایت! باز هم اهمیت نمیدهی و به فکر تنوع میافتی. تصمیم میگیری موهایت که بیست ساله صاف و لخت و بلند است را چهل گیس ببافی. سه ساعت مینشینی جلوی آینه و با هر بافته ریز چشمهایت از شدت سوزش میمالی! تمام میشود و فقط توی دلت یک آفرین کوچولو به خودت میگویی ولی از دست و شانه افتادی که چهل گیس بافتی! (همیشه که نباید مبل جا به جا کنی یا جعبه های سنگین برداری که از کت و کول بیفتی بعضی وقتا مثل الان با اینکه سه ساعت نشستی ولی دستات درد میگیره)
قول میدهی به خودت تا دو روز باز نکنی تا خوب حالت بگیرد و بعدش فر باشد! اما اینقدر توی دلت غم ریخته که باز هم خالی میشود سر همین موهایی که تا حالا صد بار بابلیس شده و گوجه شده و بافته شده و باز پریشان شده. هی میری جلو آینه و با خودت فکر میکنی که وقتی باز کنی قشنگتر میشوند! هی پشت سر هم آهنگ گوش میدهی تا پر بشود جای خالی صدای لعنتی کسی که دوستش داری و حالا از توی عکسهایش هم رفته چه برسد به صدا و سیمایش!
باز غلت میزنی. عکس میگیری از موهای بافتهات. بارها بارها. بالاخره مصمم میشوی. باز مینشینی جلوی آینه و تار و پود موهایت را از هم باز میکنی. دانه به دانه کشهای ریز پایین بافتهها را میکشی پایین و یک احساس ضعف مزمن میآید توی همه وجودت! باز کردن موهایت تمام میشود. این بار بیشتر ذوق میکنی و آفرین بلندتری به خودت میگویی. تا یک ساعت آرام میشوی و با موهای سیم تلفنیات ور میری! هی دور انگشتانت میپیچی و باز میکنی! یاد کمندهای گرد افرید توی شاهنامه میافتی! یاد گیسو کمند! یاد دختری با موهای فرفری! همه قصهها را مرور میکنی.
ساعت ها میگذرد. هنوز هم دیوانگیهایت تمامی ندارد. این بار هم گزینه تحول، موهاست! یک چنگی میزنی توی موهایت و دوباره حمام و دوش و موی صاف و خیس و باقی ماجراهای تحول!

وقتی شکوفه آلو مرد

چوب جادویی

فن بیان پدر و مادرها

مادر

بیمارستان

و عمری که می گذرد

مثبت اندیشی / طنز
