.jpg)
عشق پنهان پاییزی
نویسنده : رضا تمجیدیصدای کشیده شدن جارو روی آسفالت کوچه، صدای خش خش برگهای پاییزی وقتی که با جارو جمع میشوند، این صداها هر روز مرا برای نماز صبح بیدار میکرد. پنجره اطاقم رو به کوچه بود، بعد از نماز همیشه از پنجره بیرون را نگاه میکردم و آن رفتگر جوان را میدیدم با آن جاروی بلندش و با چه شور و شوقی جارو میکرد، چه مادرانه کوچه را تمیز میکرد. با آن لبخند همیشگیاش و صورت مهربانش چقدر دوست داشتنی بود. وقتی صبح از خانه بیرون میآمدم کوچه ما از همه جای شهر تمیزتر بود، خبری از هجوم برگهای پاییزی نبود، انگار در کوچه ما پاییز نبود.
یکروز صبح که از پنجره نگاهش میکردم نگاهم افتاد به پنجره اطاق همسایه روبرویمان مریم، او هم داشت کوچه را نگاه میکرد و رفتگر جوان هم او را... آن روز پاییزی متوجه شدم آن رفتگر جوان مریم را دوست دارد و آنجا بود که فهمیدم چرا کوچهمان همیشه تمیزتر از هر جایی است. عشق را با تمیز کردن کوچه به رخ همه میکشید و چه ساده و تمیز بود دوست داشتنش.
نمیدانم چرا هیچوقت به زبان نیاورد، شاید به اقتضای شغلش بود، شبی که مریم عروس شد را یادم هست، صبح روز بعد رفتگر جوان را میپاییدم از چراغانی بودن خانه فهمید چه خبر بوده، بعد آن روز دیگر او را ندیدم. انگار تمام برگهای پاییزی شهر در کوچهمان جمع شده بود و چه فضای سرد و سنگینی حاکم شده بود.
وقتی پایم را روی برگها میگذاشتم صدای خش خش برگها که نه، صدای شکستن دلش را میشنیدم. رفتگر دلش را در کوچهمان گذاشت و رفت.

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

تیر خلاصی

دو سال جوانی

برای شما که دلتنگ تان شدم

دل نشکنیم

شاید بشود گفت برگشت!

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

کارگر را چه به زندگی؟

من دیوانه

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

شاه رویایی

هر روز باش

یک ماه دیگر از عمر گذشت

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

مه لقا بانو / قسمت آخر

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند
