.jpg)
گل دخترک بابا
نویسنده : مریم ساداتدخترکان کوچک جوری به پدرشان وابسته هستند که اگر حتی لحظهای بدون پدرشان باشند، نمیتوانند آرام و قرار بگیرند و تا لحظهی آمدن باباجانشان روی مخ ماهمان طفلکشان راه میروند تا آمار باباجانشان را بگیرند.
وقتی که موهای کوچکشان کمی بلندتر میشود، بابا جانشان عاشق این است که موهای گل دخترکشان را باگیرههای رنگاوارنگ درست کنند.
ماهمانم میگوید :وقتی 3سالت بوده هر وقت بابایت میرفت مسافرت از دوریاش تب شدید میگرفتی و وقتی رفتم دکتر گفت: تنها علتش دوری پدرش است.
یادم است وقتی 5 سالم بود باید همیشه کنار بابا میخوابیدم و دستش را محکم میگرفتم. با بابا باید میرفتم شام غریبان و دست کوچکم در دست بزرگ و مردانهاش جا میگرفت.
بابا واژهی غریبی است که خیلی از دخترکان از داشتنش محروم شدهاند و این دل من را عجیب میسوزاند و بابایی که اگر یک روز نبینیاش دلت بیقرار است. و این شد بهانهای برای اینکه از کودکی بنویسم که حتی اصلا میشود نوشت که ..
نمیدانم چرا... نمیدانم چگونه بنویسم
ماجرای بیبی رقیه گل دخترک ارباب را کمتر کسی است که نداند
یا رقیه

حصار تنهایی

پیوند ما از جنس جنون بود

مشتبا وارد می شود!

وضعیت سلبریتی ها در سال 97

كمي دركمان كنيد!

مه لقا بانو / قسمت اول

تیر خلاصی

غرق در دنیای مجازی

شاید بشود گفت برگشت!

دل نشکنیم

من چه گویم

دروغ...!

از خوشی ها بخوانیم

کارگر را چه به زندگی؟

آن خانه

سیاستزدگی تا کجا؟

گور دستهجمعی بود آن پناهگاه

سناریو عجیب

من دیوانه
