
توصیف یک روز بارانی!
نویسنده : sepehr-gپس از تذکرات ادمین به کاربران سایت مبنی بر کپی نکردن از سایتها وایمیلها. و با توجه به اینکه شیش (شش) تا از مطالب خودمان به همین صورت هاپولی و باد هوا شد و دهنمان بسی سرویس گشت، بر آن شدیم تا خود شخص شخیصمان دستی به قلم برده و چند صباحی دیدگان شما عزیزان را برنوشته خود میخکوب کنیم. داستان از این قرار است:
چند وقت پیش معلم ادبیات ما انشایی گفت با موضوع توصیف یک روز بارانی. ما نیز که همیشه برای نوشتن انشا به دامان گرم مادر خود(!) پناه میبردیم، این بار هم در همین خیال بودیم که به ناگاه دیدیم وای من! امشب سه شنبه شب است و مادر به همراه پدر گرام به خرید رفتهاند و ما ماندهایم و یک انشا برای فردا. این بود که نشستیم و پس از پوکوندن (پوکاندن) مغرخود توانستیم یک صفحه انشا بنویسیم.
اما انشا را که نوشتیم دیدیم ایول! عجب چیزی شده است! و این طور بود که 7-8 بار خواندیم و بسی بهبه و چهچه کرده و کیفش را بردیم. دوست میداریم که نظر شما را نیز جویا شده و از نظرات شما بهره ببریم.
«توصیف یک روز بارانی»
در زیر باران ایستادهام. قطرات باران بر سرو صورتم میخورد. احساس فوق العدهای دارم. چتری همراهم نیست. هیچوقت نبوده. وقتی عاشق بارانی، چتر به چه دردت میخورد؟
همیشه عاشق باران بودهام. چه نمنم و لطیف باشد، چه سیل آسا و سهمگین. اصلا مگر میشود کسی باران را دوست نداشته باشد؟
این رحمت خداوند که سرچشمه زندگی، زیبایی و پاکیزگی است. حتما دیدهاید که وقتی باران میآید، همه مردم خدا را به خاطر آن شکر میکنند. باران که میآید، همه چیز نو میشود. هوا را پاکیزه میکند و گرد و غبار و آلودگیها را میزداید و طبیعت رنگ و روی تازهای به خودش میگیرد. تازه آن وقت است که بعد از مدتی گرد و غبار خوردن در این شهر بزرگ، میتوانی یک نفس عمیق بکشی و خیالت از بابت گرفتن مشکل تنفسی راحت باشد.
به راستی اگر این باران نمیبود، چه به سر انسان و طبیعت میآمد؟ اصلا زندگی دیگر ممکن بود؟ من که میگویم: نه.
باران سرچشمه زندگی است. باران موجب زندگی است. پس بیایید همگی خداوند را به خاطر اینکه این نعمت خود را بر ما ارزانی داشته شکر کنیم. بیایید همگی با هم بگوییم: «خدایا شکرت»
این بود انشای من.






































































