.jpg)
بحث بر سر جوگیر شدن نیست! ریشه این همه حرص و ولع از جای دیگری آب میخورد. همه چیز برمیگردد به ابتدای قصه! همان جا که خدا داشت دنیا را میبافت و انسان را جدا تافت. به او اختیار داد و اختیار او، اشراف داشت بر کل مخلوقات و انسان شد. انسان شد اشرف مخلوقات!
اشرفی که بر مسند قدرت مینشیند و به خودش حق میدهد که به دریا، زمین و آسمان دست درازی کند و هر چیزی که دم دستش میآید ببلعد، بسوزاند، اسیر کند، نابود کند و... بعد همه اینها را هم با هزار جور دلیل منطقی، فلسفی، اقتصادی و از این دست تقسیم بندیهای خودخواهانه و ایضا انسان مابانه توجیه کند.
میتواند دم از حق و حقوق بزند و در کمال ناباوری به خود زیاده خواهش هم مفتخر شود! دم از عشق و محبت انسان به حیوان بزند، آنها را به بند بکشد و از دل طبیعت به قفس و قلاده و... بکشاند. آنها را آواره کند و بعد انجمنی هم برای حمایت از حیوانات بیسرپرستی که اسیر شده و بعد رها شدهاند، تشکیل بدهد.
میتواند ژستهای مختلف بگیرد، از جمله ژست روشن فکری! شعری در وصف درختهای مفلوک بگوید و زجههایش گوش فلک را کر کند و در راستای همان ژست مذکور، درخت را بپیچد دور تنباکو و دودش را به خورد ریهها، درختها و مخلوقات بدهد.
میتواند بنشیند پشت یک میز گرد در یک برنامه تلویزیونی و احساس نگرانی کند بابت تمام شدن منوی کامل و رنگارنگی از طلاها که هر روز با حرس و ولع از کوه و دشت و بیابان بیرون میکشد. طلای سفید، سیاه، سبز و...
میتواند (مثل من) بنشیند پشت یک میز و به مناسبت روز درخت کاری، سرش را مثل کبک بکند توی برگههای سفید و سیاهشان کند. صدای تبر و اره و... را نشنود. خودش یک تبر بشود. هی بنویسد، خط بزند، بنویسد و خط بزند. تیشه بزند به تنههای همین درختها و یک تنه، همه را یکی یکی مچاله کند و حواله سطل زباله.
نمیدانم... من که چشمم آب نمیخورد! به نظرم تا وقتی قلاده باشد و قفس و تبر و تُنگ... این حرف زدنها و به مناسبهای مختلف درخت کاشتنها، به مفت نمیارزد.
کاش حالا که با این اختیارها به خودمان و دیگران خیری نرساندهایم به جبر هم که شده سر به زیر میشدیم و یا شاید به قول حافظ بهتر است به همین بیت بسنده کنیم و دیگر هیچ؛
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست / عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

دو سال جوانی

برای شما که دلتنگ تان شدم

یک ماه دیگر از عمر گذشت

مه لقا بانو / قسمت آخر

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

یک عاشقانه متفاوت

من شاعری دیوانهام

هر روز باش

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

من دیوانه

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

شاه رویایی

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند

پدیده ی قرن: نفهمی
