.jpg)
یکی از مسائلی که همیشه خدا آزارم میداده و میدهد، جوگیری ما آدمهاست. همین که هر چند وقت یک بار گیر میدهیم به یک چیز تا دورهاش تمام شود و باز فراموشش کنیم. از بحران کمآبی در تابستانها گرفته تا گرانی گوشت و مرغ دم عید و بخاریهای نفتی مدارس در زمستان و... و به همین دلیل هر سال وقتی به اواسط بهمن ماه میرسیم، غصهام میگیرد که باز بحران «چگونه عاشق شویم؟!» راه خواهد افتاد و باز ملت سر ایرانی یا خارجی جشن گرفتن روز عشق تا دو هفته به جان هم خواهند افتاد.
حرف من این نیست که چرا یک سری از افراد این وقتها که میشود، شور خریدن عروسک و قلب و جعبههای قرمز میافتد به سرشان (در حالی که اکثرا کل چیزی که از ولنتاین میدانند یک داستان یک خطی دربارهی کشیشی است که دختر و پسرها را به عقد هم در میآورد.) حتی حرفم این هم نیست که چرا یک سری دیگر از افراد هر سال همین موقع میزان نژاد ایرانی خونشان اوج میگیرد و شروع میکنند به تقبیح ولنتاین و کوشش برای ترویج جشن اسفندگان یا همان سپندارمذگان (درحالی که اینها هم اکثرا هیچ اطلاعی از امشاسپند سپندارمذ ندارند و حتی دلشان نخواسته بروند تحقیق کنند و ببینند که جشن اسفندگان که باید پنج اسفند برگزار شود به دلیل 31 روزه بودن ماههای نیمه اول سال، شش روز به عقب رفته و 29 بهمن برگزار میشود. فقط و فقط استدلالشان این است که «غربزده نیستیم پس ولنتاین نمیخوایم!») . از طرف دیگر اصلا نمیخواهم به خود درگیرانی بپردازم که از یک طرف روز ولنتاین دل میدهند و قلوه میگیرند و کادوهای قرمز (که بعضا از سالهای قبل روی دستشان مانده!) را رد و بدل میکنند و بعد میروند توی شبکههای اجتماعیشان عکس دیوان حافظ و شمع و ماکت تخت جمشید میگذارند و مینویسند: «من و عشقم، جشن سپندارمذ، یهویی!»
همهی حرفم از نوشتن این متن این است که: اصلا درست که ما جوگیریم، اصلا درست که به بهانهی روز عشق دروغ میگوییم و فیلم بازی میکنیم و با صد نفر در مورد عقیده ایرانی یا غربیمان میجنگیم، اصلا درست که حوصلهاش را نداریم پیشینهی تاریخی هیچکدام از جشنهایی که میگیریم را بدانیم، ولی مگر عشق ورزیدن روز میخواهد؟ مگر دلیل میخواهد؟ مگر ایرانی و خارجی دارد؟ یک بار هم که شده بنشینیم و پیش خودمان فکر کنیم که اگر به جای ولنتاین یا سپندارمذگان، یک روزی که هیچ ربطی ندارد (مثلا 16 مرداد!) و به جای خرس قرمز، یک گوسفند آبی(!) به عشقمان هدیه بدهیم و به این فکر نکنیم که غربزدهایم یا تمدنگرا، زندگی قشنگتر نمیشود؟!















پیوند ما از جنس جنون بود

وقتی به جای خواب غزل میربایدم

سناریو عجیب

مرو فاش کن رازِ در خانه را

برای شما که دلتنگ تان شدم

دو سال جوانی

یک ماه دیگر از عمر گذشت

به نبیره ای که شاید هرگز زاده نشود

مه لقا بانو / قسمت آخر

کارگر را چه به زندگی؟

تفسیر انیمیشن کوتاه loe

هر روز باش

من دیوانه

شاه رویایی

یک عاشقانه متفاوت

کتاب های ممنوعه که پرفروش شدند

من شاعری دیوانهام

آشفتهی تو با غم و دلتنگی

پدیده ی قرن: نفهمی
